دوست داشتن صدای مبهم فریادی است که درست کنار گوشت بنای گریه میگذارد و تو باید به آغوشش بکشی
و یا این صدای مبهم را در انتهایی ترین گوشه قلبت خفه کنی ... یا او پیروز میدان میشود یا تو !!!
اگر او پیروز شد شانش نجات از درد را ازدست داده ای ....آنوقت تازه میشوی هم جنس زخم هایش!
و باید مدام داد بزنی ...
دوست داشتن همین است درست شبیه حس خفگی
چیزی مثل فریاد در گلویت جا خوش کرده ..
گم شده ، گم کرده خودش را ! او را !
کوچه های شهر به او میخندد و خیابان ها دهن کجی میکنند
پاییز شد .. آسمان دلگیر است اما نمی بارد و صد امان از بوی پاییز و آسمان ابری که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هنچ کس دیگر ...
فقط هر چه هوا سردتر میشود دلش آغوش گرم تری میخواهد !!!
.................................................................