مرا شبیه
درخت همیشه بهار آفریده اند ،
که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته ،
هر شب میان زمستانِ درد ، خشکیده
و هر صبح ، در بهار امید ، جوانه زده ...
که به او تبر می زنند و جای زخم هایش ، جوانه می زند ،
که شاخه هایش را می بُرند و جای هر شاخه ، هزار شاخه بیرون می زند ...
مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب ، می میرد
و هر طلوع ، با شکوه تر از روزهای قبل ، متولد می شود ...
جای ترک ها و شکستگی های من ، محکم ترین بخش های وجود من است ...
شاید همین است که مرا وادار به ماندن در قلمروی زمستان و تبرها کرده ...
شاید همین است که دوام آورده ام ...
با همه فرق دارم انگار !
و باور دارم
تا زمین نخورم ؛ قوی تر ،
تا زخم نخورم ؛ محکم تر ،
و تا فرو نریزم ؛
با شُکوه تر ؛ نخواهم شد ...
نرگس صرافیان
lZibaMatn.IR