من تاریخ آن شبی که
از عمق وجودم گریستم را دقیقا
به خاطر سپرده ام
نه برای آن شب...
بلکه برای آن صبح
برای آن صبح برای آن آدم دیگری
که به آن تبدیل شده بودم ...
.......................................................
پ ن : چند وقت پیش به بچه ها میگفتم ... تو روزهای تلخ و وحشتناک زندگیم .. تو روزهای مصلوب شدن روح و جسمم .. هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ کس هیچ کس هیچ کس
نبوده که روبروم بایسته شونه هامو بگیره .. و بگه نگران نباش .. نگران نباش .. درستش میکنم ... همین یک جمله کوتاه ... طوری ادا کردم که بغضم نشکنه که گریه نکنم ...
بزرگه تو چشمای خیسم نگاه کرد و گفت : حتی من !!!! گریم شدیدتر شد .. دلم نیومد بهش بگم تو دلم آهسته گفتم حتی تو عزیزکم !!!!!!