چه حرفها که قرار بر زدنش بود
اما ... لالمان کردند
چه راها که باید میرفتیم
به زنجیرمان کشاندند
چه حقیقت ها که باید نوشته میشد
قلم ها را شکستند
چه قهقه هایی که حق ما بود
لبها به غم دوختند
چه رقص ها که دوست میداشتیم
فتوای حرامش داند
تن زندگی مان کبود شد
زیر شلاق اسارت شب
و ...آرام ... آرام
.......................................................
پ . ن : خدایا ... به یک " بیا بغلم ببینم چته " ی اساسی نیازمندیم ... خودت یه کاری کن حال دلمون خوب شه همین ...