شاید باورتون نشه....
نیم ساعته گوشی رو گرفتم دستم دارم نگاش میکنم ..
به عکس یا فیلم خاصی نه ، تو صفحه مکالمه مون به ( درحال نوشتن ) نگاه میکنم
یعنی داره چی مینویسه....
خدای من فکر کن یهو بنویسه کی همو ببینیم ؟؟؟
خیلی هیجان دارم دیشب وقتی دیدمش تپش قلب گرفتم .. قلبم داشت از دهنم بیرون میزد
طوری نگام میکرد که انگار میخواد بگه کی میای پیشم ؟؟؟؟
میخواستم بهش بگم از تو به یک اشارت از من به سر دویدن ..
خط نگاهش مثلثی بود .. یه مثلث برعکس...
باچشماش دو ضلع فریبت میداد .... و بعد با راس لبخندش مثلثی شکارت میکرد ....
قشنگ بود .. فکر کنم تنها شکاری بودم که از صیاد خوشش اومده بود ..
بهش میومد از اینایی باشه که میشه ساعت ها در مورد مباحث مختلف باهاش گپ زد ..
موسیقی ،ادبیات و سینما ، تئاتر ، سیاست .....
آخ یه لحظه بوی عطرش به مشامم رسید آخ آخ
من اگه بزرگترین نقطه ضعف ام عطر نبود ، مقاوم ترین فرد در مقابل دلبری کردن آدما میشدم...
عطرش بوی جون میداد .. رایحه ای که با هر استشمام به خودم میگرفتم .. و من با بوی اون جون میگرفتم...
چه توصیف عجیبی نه ؟؟؟
دلم میخواست سالن های تئاتر زود باز شه دو تایی با هم همه اجراها رو بریم خاطره سازی کنیم...
مثلن بریم تو راهروهای شگفت انگیز تئاتر شهر گم بشیم بعد با نور نگاه قشنگ استاد بهرام بیضایی راه رو پیدا کنیم..
و یا مثلن بریم شهر کتاب بیفتیم تو حوض کتابها بدون دست و پا زدن غرق بشیم تو دنیای زیبای کتابها...
نفس بکشیم و بوی تازگی چاپ و کاغذهایی که ناشرش با عشق کشنده ای بین عباس آباد وانقلاب ، بین نمایشگاه ماشین پر سود و انتشاراتی کم سود،
کوچه پس کوچه های بعد از انقلاب رو دنبال کرده بود ...
صفحه گوشی رو خاموش کردم الکی به خودم نهیب زدم کاری نکنم طرف پر رو شه و فکر کنه خبریه ....
که خبری هم بود !!!!!
دلم براش رفته بود .. از اینایی که قلبت تو حلقت میزنه ...
یهو دیدم پیام اومد ، نوشته بود :
عزیزم ( شبی یک ) تومن !!!!!؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
محمدرضا ژاله