عمر میگذرد و من پیشتر میفهم که هیچ چیز در دنیا ارزش گریه کردن را ندارد...
ما آدمها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم دور میکنیم و همین باعث میشود د
ر صد سالگی حسرت لذت نبردن از زندگی را بخوریم...
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن در ناکجا آباد درونت رهایش کن..
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو ..
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد .. که همیشه دارد .. لااقل برای ما !
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد... اگر بگردی .. پیدایش میکنی ..
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را .. زندگی کنی ...
چاره دیگری هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟