یک حال و هوای سنتی و اصیل
خانه ای با دری فیروزه ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهای کاهگلی،
با حوضی پر از ماهی های قرمز و گل های شمع دانی،
پنجره های چوبی و شیشه های رنگ رنگی
خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد
که وقتی دلم گرفت، به تالار آینه اش بروم،
میان آینه کاری های زیبایش بنشینم و حال دلم خوب شود
عصر های تابستان، تمام دلخوشی ام،
یک کاسه آبدوغ خیار خنک و نان خشک باشد،
و شب های زمستان، تمام دلگرمی ام،
یک کرسی آتشی جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار
صبح ها با شیطنت و صدای گنجشک ها بیدار شوم،
به حیاطش بروم،
و از عطر خاطره انگیز کاهگلش،
جان بگیرم
من از حصار آهن و فولاد خسته ام
دلم خانه ای می خواهد،
که هر غروب،
روی تخت قدیمی توی حیاط،
روبروی حوض، کنار باغچه، بنشینم،
چای بنوشم،
و شعرهای زیبای فروغ را با شوقی بی وصف،
به روح و جانم تزریق کنم...
فریبا کوثری