سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :644
کل بازدید :826949
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/4
12:34 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

 اونایی که حقوق خوندن میدونن تو مبحث حقوق بحث جرم شناسی  ما دو نوع جرم داریم یکی فعل و دیگری ترک فعل .. فعل یعنی انجام دادن عمل و فعل مجرمانه و ترک فعل یعنی ظاهرا مجرم کاری نکرده ولی در باطن همین کاری نکردن خودش باعث رسیدن آسیب به شخص مقابل شده مثال ملموس که تو کتاب هم اومده  که برای همه قابل درکه مثال غریق نجاته که وظیفه ش نجات کسیه که داره غرق میشه ... نجات غریقی که کنار استخر یا دریا نشسته کسی رو میبینه که داره غرق میشه ولی حرکتی نمیکنه طرف غرق میشه و میمیره در ظاهر نجات غریق فعلی انجام نداده ولی در باطن ترک فعلی که باید میکرده ولی نکرده میشه فعل مجرمانه یعنی ترک وظیفه ذاتیش و باید مجازات بشه اصلن طرف نجات غریقم نیست تصادفی یکی داره غرق میشه و این بی تفاوت فقط نگاش میکنه  کسی هم پیگیر این نیست ولی این تو دلش میدونه میتونست کاری بکنه برای نجات کسی ولی نکرده حالا  ...متاسفانه گاهی ندانسته یا دانسته به خاطر کارایی که به "اطرافیانمون انجام نمیدیم"  بیشتر بهشون ضربه میزنیم تا کارایی که کردیم ...

همون مصداق ترک فعل که خودش تو قانون جرمه ولی تو زندگی روزمره جرم حساب نمیشه و پیگرد قانونیم  نداره ...

دیروز تا غروب سر مزار ت نشسته بودم و فکر میکردم  اگه سینه سپر میکردم از تنها داراییم خونه م میگذشتم و دست تو میگرفتم  به خاطر چندر غاز  اواره عربت نمیشدی اگه پشت و پناهت میشدم  الان زیر خروارها خاک نبود ی روزی که بهم گفتی کمکم کن   پوزخند زدم چی دارم کمکت کنم غیر از یک خونه فکسنتی .. خونه مو ؟؟؟؟ خونه مو بفروشم آواره شم ؟؟؟ کجا برم ... و اون رفت خودم تا ترمینال رسوندمت  موقع رفتن گفتی یا با دست پر عمودی بر میگردم یا  تو تابوت افقی  ...

دو ماه طول نکشید که مصیبتی به سرم اومد و ده روزه همون خونه رو حراج کردم و موقع امضا قولنامه نگفتم  کجابرم ؟؟ میگفتم هر جایی برم غیر از اونجا ... عزیز من  با چاقو تو شهر غریب کشته نشد عزیز من با بی تفاوتی من و امثال من که فقط خودمونو دیدیم مرد و ترک فعل مثبت اطرافیانش کشته شد ‌. .منی که واسه همه فامیل دایه مهربانتر از مادر بودم و برای تایید خودم از حانب کسایی که ذره ای تو زندگیم تاثیر نداشتن از جون و دل و مالم و وقتم مایه گذاشتم و آچار فرانسه همه بودم و حکم لاستیک زاپاس کهنه ته صندوق ماشینو داشتم واسشون که فقط هر وقت پنچر بودن یادم میفتادن  بعدش پرتم میکردن همون گوشه برای  روز مباداشون  ..  پیش عزیز خودم برادر خودم سرم بالا بود و حق به حانب ... من خونه مو بابت بدهی تو بدمممممممم ؟؟؟؟  و دو ماهی نگذشت که همون خونه همون سرپناه همون کلبه  چنان رو سرم خراب شد چنان که هنوزم از زیر آوارش بیرون نیومدم به نصف قیمت حراجش کردم و تمام ،  ایکاش سر پناهمو به خاطر نجات تو  حراج میکردم ایکاش به خاطر توبچه هامو آواره و بی سرپناه میکردم ایکاش .... حتی اگر باعث نجاتش نمیشد... حتی اگر باعث نجاتت نمیشد  انقدر دلم آتیش نمیگرفت ...

 

 و بعد از فروش همان خانه لعنتی یکماه  بیشتر طول نکشیدکه عزیزم تو تابوت برگشت .... دیروز کنار مزارش نشستم و بهش گفتم هزینه ای که وقت و انرژی و جانی که برای فامیل گذاشتم اگه فقط ده درصدشو واسه تو میزاشتم شاید شاید الان اینجا نبودی ... اینجا نبودم .. اینجا نبودیم ... تو رو  قاتلت  نکشت ... من کشتم با رها کردنت .. با بیکس گذاشتنت .. با فرار کردن ازت  با جواب ندادن به زنگات  با بی تفاوتیم با حق بجانب حس کردنم ...با از بالا به پایین نگاه کردن و ریز دیدنش ... با بزرگ کردن اشتباهاتش ...با دریع کردن مالم دریغ کردن وقتم با گوش ندادن به حرفات ... با حس نکردن دردات ... با نگرفتن دستای زمخت و  زخمو زیلی کارگریت ... اگه آستینی که برا دیگران بالا زدم وقتایی که تو مطبا برای دکتر بردن اقوام  برای  جهیزیه درست کردن برای ازدواجشون صرف کردم برای تو صرف میکردم ده درصدشو فقط به خدا  الان هیچ کدوممون الان اینجا نبودیم ... وقتی طلبکاراش پیغام فرستادن ما تو رو فقط قبول داریم بیاضمانتشو  بکن چک بده  مهلت بدیم بهش ... خندیدم .... اگر عزیز من روزی روزگاری به یک زن که سه بچه داشت پناه برد به خاطر بی لیاقتی منه خواهر بود که یکبار یه درد دلش گوش ندادم یکبار دستش  و  نگرفتم اصلن یکبار سرش و  را به سینه نگذاشتم تا گریه کند تا دردش  و بگه  یک بار آغوشم را برویش نگشودم آغوشی که پناه همه بود غیر از او ... نتیجه اش شد پناه به آغوش اغیار

دیروز ساعتها کنار مزارت نشستم  با اشگ چشمم با سر انگشتای خستم سنگ قبرتو شستم ...  قاتل تو فلانی نبود من بودم ... ماها با کارایی که میتونیم ولی بوقتش نمیکنیم اطرافیانمونو میکشیم مصداق همون ترک فعله که میشه فعل  مجرمانه اس  هیچ پیگرد قانونی نداریم .. هر چند  " کارما  " کار خودشو میکنه بلا هایی سرمون میاره که تو ذهن ناقصمون نمیگنجه ... وقتی بلایی سرمون میاد نگیم چرا من ؟؟؟ بیشتر دقت کنیم به گذشته مون به رفتار و گفتار و کردارمون به کارهای کرده و نکرده مون ...  "به دستایی با لیاقتی که  باید میگرفتیم و نگرفتیم "  که رهاشون کردیم  و دستای بی لیاقتی که محگم گرفتیم و رهامون کردن ...

همه ما قاتلان خاموش و اتو کرده زندان ندیده دادگاهی نشده ای هستیم که روزی با بی تفاوتی .. سنگدلی .. بیرحمی .. به خود اندیشیدن صرف , شانه بالا انداختن و به من چه کردنهایمان ... دستانی را رها کرده ایم  .. که راست راست راه میرویم ظاهرا پیگرد قانونی نداریم ولی اندکی  ذره ای وجدان داشته باشیم محکمه بدون قاضی وجدانمان  هر روز  کیفرخواستمان را صادر میکند.. و ما هرروز هزاران بار اعدام میشویم و  بین زمین و آسمون معلقیم به سزای ترک فعل مجرمانه مان ... 

ما هر کداممان شاید مستقیما مباشر قتل   و نابودی عزیزانمان  اطرافیانمان نباشیم ولی به  حتم با کارهایی که  " میتوانستیم و نکردیم   "  حتی در "کارهایی که نباید و انجام دادیم  "معاونت در نابودی و قتلشون و کردیم ...اینو فراموش نکنیم ...

عزیزانمان را رها نکنیم ... نجات غریقای بی تفاوت نباشیم نگیم به من چه  ، من باعث مشکلات کسی نیستم  خودش داره غرق میشه ، نگیم خودم هزار تا مشکل دارم به دست و پا زدنای غزیقای اطرافنون بی تفاوت نباشیم .. سنگ نباشیم ...

اکنون بعد از نیم قرن فهمیده ام دنیا خیلی بی ارزش تر و حقیرتر از آن است که دست همدیگر را بوقت نیاز رها کنیم ...رها شدگان زندگیمان را در یابیم ....افسوس که خیلی دیر میفهمیم خیلی خیلی دیر ایکاش زمان دگمه پلی بگ داشت ایکاش .... هزاران افسوس به عمری که بر باد رفت بر باد دادیم افسوس ...

الان حکم همون زندانی حبس ابدی و دارم که بعد از پنجاه سال زندانی  ، عفو خورده آزاد شده ولی همه عزیزاش بیرون زندان مردن هیچکی و نداره ... آزاده ولی نه جایی داره بره نه کسی و داره بشناستش ... همونقدر رها .. همونقدر تنها .. همونقدر آواره ... ...همونقدر سر گردون ...همون قدر پشیمون از کارایی که میتونسته و نکرده ... 

میخواد برگرده زندون ... ولی اونجام راش نمیدن ..

 به دستام نگاه میکنم به دستای زمخت و خسته و کج و معوجم دستای بیحاصل و سرگردانم ... به یاد دستان هنرمندی که با چوب معجره میکرد و چوب زمخت وسخت را در دستانش مثل موم شکل میداد و خم نرده هایی که حیرت زده ات میکرد و انگشتان کجی که با قلم نی  با دوات در سکوت با  ناله های غمگین نی با قلب و روحی شکسته  نستلیق شکسته  میکشید که بر روی کاغذ فریاد میزد فریادی در ته چاه عمیق بیکسی فریادی که هیچ کس نشنید ... 

 تا آنگاه که تنها و غریب و خسته و زخمی با چاقویی در سینه بر روی خیابانی غریب تر شیاری از خونش  آسفالت را رنگین کرد و  با چشمان و دهانی باز بر خاک و خون غلتید .... و ناله اش همچون ناله نی بر روی کاغذ برای همیشه خاموش شد

و  او را و کاغذ را  با هم باد  برد ....

......................................................................................................