سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] کسى که ارج خود نشناخت جان خود را باخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :199
بازدید دیروز :278
کل بازدید :826467
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/3
4:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

زیباترین انسانهایی که تاکنون شناخته ام آنهایی بودند که شکست خورده بودند .. رنج میکشیدند ، دچار فقدان شده بودند ولی با همه اینها راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند ..همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام ..  هیچگاه نمیفهمی در عالم سکوت خود درحال رقصیدن در رویای خویشند و یا سنگینی بار هستی را به دوش میکشند

دقت کرده اید که آدمهای بیخیال اغلب به هدفشان میرسند ؟؟؟ دقت کرده اید که گاهی اوقات هنگامی که بیخیال چیزی میشوید همه چیز خودش جفت و جور میشود !!!

حوالی پنجاه سالگی فهمیدم  تاکنون زندگی که نه نوع  زیستنم اشتباه بوده حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی خود و عزیزانم , چیزی بهتر از لحظه ی حال

وچیزی با اهمیت تر از شادی درونی و چیزی با ارزش تر از تخیل و در صدر  همه اینها نفسهایی که نفهمیده دم و بازدم شدند نیست...

و دریافتم زمانی انسان  میشوم که میفهم نیازی نیست به هر حرفی حرکتی کنشی واکنش نشان دهم و به حرف نامعقولی جواب بدهم ...

از زمانی که نسبت به سرنوشتم صبور و حتی بی تفاوت شده ام  حس میکنم زندگانی هم با من سر سازش بیشتری دارد و اینکه انسان در همه  ی کشش

و کوشش ها به چیزهایی که بیشتر در پی آنهاست کمتر میرسد .. این قانون طبیعت است ... و اینکه آنچه موجب رنجش آدمها از یکدیگر میشود این است که

غالبا همه ما آدمها توقع داریم طرف مقابلمان .. به تمام وقایع دنیا از زاویه ی دید ما نگاه کند !!

آنچه را ما با فکر و درک و منطق و سطح سواد و مطالعه و خانواده و .... و  زوایای دیدمان حس میکنیم او نیز در دنیای متفاوتی از درونیات خود و آنچه سواد و

فرهنگ و خانواده و جامعه و دین تحمیل میکند و همه آنچه که خمیره و شیرازه وجودی هر انسان است ببیند.. و این  یعنی ناممکن

و درصورتی طرف مقابلمان را قبول داریم  ودوستش داریم که دیدگاه مشترکی با هم   داشته باشیم ... و هر چقدر این نزدیکی افکاربیشتر باشد پذیرش طرف

مقابلمان از جانب قلب  و روحمان بیشتر است ..

از وقتی که خودم  را به قدر کافی دوست داشته ام شروع کردم به ترک عادتهای غلط .. چیزهایی که سالم نبودند.. آدمها ، مشاغل و عادات و اعتقاداتی که مرا کوچک و حقیر نگه میداشت ..

کنار گذاشتم همه آنچه را از درون مرا متلاشی میکرد گر چه در ظاهر اغوا کننده و مطلوب بنظر میرسید .. اینکه سعی کنم همیشه اطرافیانم از من راضی باشند .. اینکه بر خلاف خواسته درونی ام بر خلاف هر آنچه برایم مهم است به خاطر طرف مقابل کوتاه بیایم و تاییدش کنم که مبادا از من برنجد و چقدر در این راه قربانی شدم ... قبلا فکر میکردم این به معنی وفادار نبودن است ولی در واقع این معنای دوست داشتن  خود است .. ا صلن مگر در تمام سختیهاو مرارتهاو شکنجه های روحی و جسمی که در تمامی ایام گذشته بر روح و جسممان رفت غیر از خودمان  یار و یاوری هم داشتیم؟؟؟

غیر از کسی که در آینه می بینینم  کسی شاهد گریه هایمان و غم و اندوهمان بود آیا کسی کنارمان بود ؟؟ .. آنگاه که خسته از مظالم روزگار جز بازوان خسته و بی رمقمان کسی ما را در آغو ش کشید ؟؟؟!! کسانی که خود باعث رنج و مرارتمان بودند کسانی که به دلیل خودخواهی و فزون خواهیشان

همیشه قربانی بودیم  در روزهایی سیاهی که  در تقویم زندگیمان رقم زدند و آن روزها را تا ابد در ذهنمان خط خطی و سیاه کردند مگر در همان روزها ما را

خونین و تیر خورده و زخمی رها نکردند ؟؟؟ مگر نرفتند؟؟  مگر  پشت سرشان را نگاه کردند ؟؟؟  رفتند و دور شدند تا زندگی نکبتشان آسیب نبیند ...

چون  ما را میشناختند میدانستند این قربانی عوضی و نگون بخت  در نیمکت ذخیره زندگیشان همیشه  "استند بای"  نشسته تا هر گاه که خواستند هر گاه

که عشقشان کشید هر گاه که خسته از یاران اصلی و اولویتهای اول زندگیشان شدند هرگاه که  "  آدم " حساب نشدند از طرف کسانی که تمام جان ومال

و زندگیشان برای آنهاست یاد تو بیفتند و دم از عشق و عاشقی و دوستت دارمهای آبکی بزنند ...

پس من باید قبل از هر کسی و هر چیزی در این  دنیا اول باید خودم را دوست داشته باشم و این معنای خود شیفتگی نیست .. این یعنی من برای خودم

ارزش قائلم و اطرافیانم را نیز مکلف به این ارزش گذاری میکنم...

تاج قربانی بودن همیشگی را از سرم بردارم و زیر پاهایم له کنم .. از اینکه همیشه و همیشه از خواسته های برحقم بر ای  آرامش اطرافیانم  گذشته ام ..

بیزارم ...

و اینک دریافته ام  هر قدر فقر درونی در وجود هر انسانی شدیدتر باشد ..نمایشات احمقانه بیرونی و کنش های هیستریک و غیر معمول نیز بیشتر ...

و اینکه تایید اطرافیانم و سوپرمن شدنم برای حل مشکلات و معضلات بقیه برای اینکه بگویند به به چه آدم خوبی ! ( که غالبا هم نمیگویند ) دردی  از من دوا

نمیکند .... کسانی که در بدترین روزهایشان نقش " زورو " را  برایشان بازی کردم و در روزهای خوششان آدم حساب نشدم ... و رودر روی دو رویشان " مادر مقدس " بودم و پشت سرم "مادر آناستازیا " خطابم میکردند ،

"ژان وال ژانی "  که به خاطر یک قرص نان نیم قرن   زندانی کشید من بودم ... مقصود از نان همیشه نان نیست .. چون آدمی فقط به نان زنده نیست آدمی در کنار نان به محبت و عشق هم نیازمند است .. من برای نانم محتاج کسی نبودم هیج وقت و خدا را شاکرم من تشنه محبت و عشق واقعی و اصیل بودم که هیچ گاه نیافتم ...

به آینه نگاه میکنم  به عزیزی که نیم قرن تمام مظلومانه و بی چشمداشت در بدترین شرایط روحی و جسمانی تنها رفیق و همدمم  بوده به دستان زخمی

و زمختم که همیشه یاورم بوده و بارهای سنگین و سخت زندگی را با آنهابلند کرده ام و هر گاه افتاده ام قبل از من به زمین خورده تا تکیه گاه من باشد تا

بیشتر آسیب نبینم ... به چشمان مظلومم که میلیونها بار به خاطر اطرافیانم  گریسته ودم بر نیاورده .. به شانه های خسته ام خمیده زیر بار زندگی ولی

هرگز در اوج درد تنهایم نگذاشته و ... تک تک اعضا و جوارحم  ... و  بازوانم را دور خودم می پیچم ..  من عزیزم   من  نازنینم من مهجور و دلخسته وغمینم که 

" سیبل " تیرهای سرنوشت ملالت بارم بوده مرا ببخش .. که بیش از همه به تو ظلم کرده ام .. تنها کسی که ندیدم تو بودی با اینکه همیشه همنفسم بودی

مرا ببخش به  خاطر همه روزها و شبهایی که بابدترین و خشن ترین روشها  به خاطر آرامش و آسایش دیگرانی که ذره ای در زندگانیم  نقشی نداشتند

ترا شکنجه کردم و آزردم .. کسانی  که در بزنگاه های سخت زندگی که خود باعث به وجود آوردنش بودند رهایم کردند.. و تو ماندی و من ...

تویی که هرگز صدم ثانیه ای رهایم نکردی .. تویی که در بدترین روزها بهترین یاورم بودی ..

وفادار و یاور همیشه مومن  من مظلوم همیشگی و دلارام خسته من مراببخش ...

روزی که در پیشگاه عدل الهی بایستم به حتم  "من "  مظلومترین شاکی است که جوابی در مقابل خدایش ندارم ...

 

لی لی