میخواستم کتابم را نذرت کنم
به چشمهایت نگریستم
چشم نداشتی
میخواستم بمبوسمت
لب نداشتی
میخواستم دستت را بگیرم
دست نداشتی
حرفهای دل نشینم را نشنیدی
گوش نداشتی
دوست داشتم چیزی بگویی
دهان نداشتی
میخواستم کنارت بنشیم
کنار هم نداشتی
میخواستم کتابم را نذرت کنم
اسم نداشتی
شعرم را کبوتر پس آورد
در این دنیا
زنی ... آنظور که باید
پیدا نمیشود
عزیز نسین
..........................................................
غ . ن : به گمانم زندگی کوتاهتر از آن است که چشم انتطار کسانی بمانیم که تکه گمشده پازل زندگیشون نیستیم !