سرد میشدم بین دست هایت
در حرارت ملموس چشمهایی
که انعکاسش تکه ابری بارور میشد
واز گونه ام میچکید..
من دست و پایم را
من راه خانه ات را
من تمام رد پاها را
گم کرده بودم
ونمی دانستم
به دور ها برده اند تو را
بادهای ولگرد
بادهای هر جایی..
فاصله های سیاه
همیشه مارا طی کرده اند
مثل آغوشهای خسته
مثل باریدن های مدام
و ذره ذره
سلولهایی که میفشردند تنم را
متلاشی میکرد
خونم را
بالشها
حرف های نگفته زیاد دارند
آنها در بارانهای بسیاری جا ماندهاند
بی چتر.
((غزال ترکمان))
....................................................
پ . ن :