سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شایسته است که دانش مرد بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چیره باشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :308
بازدید دیروز :122
کل بازدید :824567
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/8/26
8:15 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

ساعت نزدیک سه صبحه باز بیخوابی زده به سرم ساعت واسه شش  و نیم صبح ساعت و آلارم م زدم باید برم اداره ولی خوابم نمیاد ..دو ساعتیه هی تو جام غلت میزنم پوزیشن عوض میکنم ولی لعنتی نمیاد خوابو میگم که یه چند ساعتی اقلن بیهوش بشم انقد گریه کردم چشام میسوزه .. وقتی دراز میکشی و گریه ت مبگیره اشگ رو صورت نمیاد میره تو گوشت ...

یه ساعتی هست از شوک اون روز در اومدم ...گاهی تنهایی تو مغز استخوون آدم رسوخ میکنه و گزگز میکنه ...

یاد خاطره اون رور افتادم یه روز غمگین چند وقت پیش بود داشتم قرآن میخوندم رسیدم به یه آیه که ترجمه این بود (و خدا به فرشته ها فرمان داد که بر آدم سجده کنن همه فرشته ها سجده کردند به جز شیطان  ) که اولین  "نه " بشریت را به خدا میگه که این آدم ارزش سجده کردن نداره میره زمین و به گند میکشه و خدا به خاطر این تمرد اونو از درگاهش میرونه و بهش میگه (برو که برای ابد از درگاه ما رانده شدی وجایگاهت دوزخ ابدی خواهد شد .)..

به اینجای آیه که رسیدم همه تن و سلولام لرزید همه این صحنه ها مثل فیلم جلوی چشام تو یه پرده عریض سینما دیدم ...

شیطانی که میلیونها سا ل عاشق خدا بود و عبادتشو کرده بود با یک "  نه"   برای همبشه از درگاهش رانده شد ... این کلمه " برای همیشه "خیلی دلمو سوزوند یعنی هیچ امید بازگشتی توش نیست !!!!..و من چقد سر همین آیه گریه کردم زار  زدم ... دلم واسه شیطون میسوخت ... خدایی که به بشر به این بنده دو پا سرا پا تقصیر میگه هر گناهی هرگناهی کنی توبه کنی میبخشمت به خاطر یک "نه " اینطور شبطون و از خودش میروونه .. الانم هر وقت ابن آیه و میخونم گریه م میگیره به خاطر تنهایی شیطان ...

گاهی فکر میکنم حتی خدام شاید بعضی وقتا دلش واسش تنگ میشه ولی خب خداست دیگه نمیتونه زیر حرفش بزنه ...

بعد با خودم میگم اگه یه روز با خدا فیس تو فیس شدم اگه منو با این همه گناهام بخشید که " میدونم حتما میبخشه " آخه میگن خدا انقدر مهربونه که آخرش همه رو میبخشه اگه البته حق الناسی به گردنم نباشه اگه بخشید ( فک کن همه بخشیده میشن همه میرن به بهشت همه و همه و شیطون اون گوشه تک و تنها داره گریه میکنه  درد آوره دیگه نه ؟؟؟!!) اونرو بهش میگم با گریه بهش میگم خدا جون میشه شیطونم  ببخشی ؟؟؟!! ... خودتم دیدی که اون راست میگفت دیدی که این بشر دو پا چه ها که نکرد تو دنیات میشه ببخشبش ... خدا یه نگاهی به منه سرتخ میندازه  و چشمای گریونم میکنه دستی به سرم میگشه و میگه میدونی همه بلاهایی که سرت اومده به خاطر اون بود که گولت میزد گفتم میدونم خدا جونم اون  فقط پبشنهاد میداد خب من میتونستم قبول نکنم  !!!! خودمم مفصر بودم  نه ؟؟؟؟

به نظرم پنجاه پنجاه بود قضیه  !! خدا یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میکنه ،   البته میدونم انقدر مهربونه انقدر خداست انقدر با حاله که دنبال بهونه س واسه بخشش حتی " شیطان "

با همون لحن مهربونش چشمک ریزی میزنه و من دلم غنج میره  میگه باشه فقط به خاطر تو برو بگو بیاد ... و من  .... و من میدووم و دست شیطون میگیرم و داد میزنم بیا خدا بخشیدت خدا بخشیدت خدا بخشیدت ....و ....دست تو دست هم میرقصیم..

خدایی که انقدر مهربونه که میگه آخرش همه رو همه رو میبخشه ....حتما شیطونم میبخشه .....

حتی از تصور این صحنه و پایکوبی من و شیطون همه سلولای تنم ویبره میشه و اشگم امونمو میبره ...

خدایا ممنون که رومو زمین ننداختی ... ممنون که ما رو بخشیدی ...ممنون

اصلن میگن خداو شیطون که اونم یه فرشته بوده سالیان سال عاشق هم بودن خدا آدم و خلق میکنه عاشق اون مبشه شیطون که طاقت نداشته خدا غیر از  اون عاشق کس دیگه ای باشه کاری میکنه که آدم و از چشم خدا بندازه .. موفقم میشه واسه همبنه که اینبار آدم  به خدا خیانت میکنه دست خدا رو ول میکنه و دستشو میزاره  تو دست شیطون  انصافا  اگه نگاه کنیم خب شیطون پیشنهادهای عالی و وسوسه انگیزی  میده دیگه ... به همین سادگی انسان از خدا دور میشه   ......

و .. خدا تنها میشه .. . به همین سادگی در عین پیچیدگی !

 

لی لی

..........................................................

پ . ن : البته اگه اون روز خدام خدایی کنه و منو ببخشه ( وقتی این کلمه رو مینویسم اون قسمت سکه ای سمت چپ قلبم ویبره میشه و گرم ) بهم بگه خب برو دیگه سرمو درد آوردی برو بهشت بهش میگم .. میشه نرم بهشت ...؟؟!!   آخه من نه حوری و غلمان میخوام نه نهر شیر وعسل و میوه های آنچنانی نه شراب  !!

یه نگاه باز از اون نگاهای خاص بهم میکنه و میگه دیگه چه مرگته چی  میخوای اینبار  بچه سرتخ ؟؟؟؟ و من  سرمو میندازم پایین و با مظلوم نمایی خودمو لوس میکنم و میگم ..

اول اینکه بچه ها مو و یه نفر دیگه رو که میدونی کیه گاهی بتونم ببینم و اینکه حالشون خوب خوب باشه !!! و ..................

"یه کتابخونه خیلی خیلی خیلی بزرگ پر از کتاب و یه سینمای خیلی خیلی بزرگ با یه آرشیو تموم نشدنی از فیلم .. فقط همین ..."