عصر ما عصر فریبه ، عصر اسمای غریبه
عصر پژمردن گلدون ،چترای سیاه تو بارون
شهر ما سرش شلوغه ، وعده هاش همه دروغه
آسموناش پر دوده ،قلب عاشقاش کبوده
کاش تو قحطی شقایق ..بشینیم توی یه قایق
بزنیم دل و به دریا ...من و تو تنهای تنها
خونه هامون پر نرده ، پشت هر پنجره پرده
قفسا پر پرنده ، لبای بدون خنده
چشما خونه ی سؤاله ،مهربون شدن محاله
نه برای عشق میلی ، نه کسی به فکر لیلی
کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق
بزنیم دل و به دریا من و تو تنهای تنها
اون قده میریم که ساحل از من و تو بشه غافل
قایقو با هم میرونیم اونجا تا ابد میمونیم
جایی که نه آسمونش نه صدای مردمونش
نه غمش نه جنب و جوشش نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست مثل اینجا آهنی نیست
پس ببین یادت بمونه کسی یم اینو ندونه
زنده بودیم اگه فردا وعده ی ما لب دریا
زنده بودیم اگه فردا وعده ی ما لب دریا
...........................................................................................................
پ .ن : به اینکه شاعران پیامبران راستین عشقند شدیدا اعتقاد دارم آخه مگه میشه یه آدم معمولی بتونه این حرفا به ذهنش بیاد ..و یه آهنگساز بتونه انقدر با عشق روش تصنیف بزاره و... و ... یه خواننده مثل داریوش با اون صدای بم و ملس اونو طوری بخونه که بند بند وجودت بلرزه !!! سلولات به ارتعاش در بیان ..
زنده بودیم اگه فردا وعده ما لب دریا ....!؟؟؟