از چه دلتنگی و گریزان ؟؟؟
غصه هایت را به باد بسپار
همچون دل من که از غصه هایش گذشت
و همخانه دیوانگان شد ..
از چه سرگردانی و حیران ؟؟؟
همچون من ...
آرزوهایت را
از زنجیر ترس و تردید
همچون بادبادک بی صاحب آزاد کن ... رها کن ... !!
رهای رها ...
و بدان که این بادبادک بی صاحب بر روی شانه های خدا خواهد نشست
و قصه دلتنگی و ترس و یاس و حرمانت را به گوش خوده خدا خواهد رساند
از چه میترسی ؟؟
که حیات همین لحظه است .. همین آن ..
پاسش بدار .. از اندوه گذشته رها شو ...
آینده را که در مهی غلیظ دیده نمیشود رها کن...
امروز را این ساعت را این لحظه را به تمامی زندگی کن..
گویی آخرین روز است .. آخرین لحظه و آخرین دم ...
آخرین چای .. آخرین لقمه .. آخرین خیابان .. آخرین نگاه به عزیزانت .. آخرین ها ... جاودانه اند ...
آنگاه اگر مهلت هم تمام شود ..
زندگی را زندگی کرده ای ..
بی هیچ هراس و اندوهی ..!
تا در آغوش امن خدا پناه بگیری ..
و به آرامش مطلق برسی ...
.............................................................
غ .ن : افسوس که در تمام مراحل تحصیل که بهترین و درخشانترین روزهای کودکیمان بود ... روش زندگی کردن درلحظه را یادمان ندادند ...افسوس که همه نظام آموزشی غلط چیزهای بیهوده ای را به خرد مغزمان دادند که یک هزارمش به درد زندگی در اجتماعی و جامعه طراحی نشده بود .. افسوس که زندگی کودکی و نوجوانی مان هرگز دکمه پلی و تکرار ندارد .. افسوس