دیوانه ای به ساحل نشسته بود و در آب دریا ، ماست میریخت و با قاشقی چوبی هم میزد ...
پرسیدند چه میکنی ؟؟؟ گفت دوغ میسازم . خندیدند ..
خندید !!!
گفت : اینطور که دوغ نمیشود ...
گفت میدانم ولی اگر بشود و چه دوغی شود !!
و این رسم همه دیوانه هاست ...
نشسته بر ساحل دریای دوست داشتن کسی ..
قاشق قاشق ماست محبت میریزد به شوراب داشتنش..
که این دوغ وصال اگر حاصل آید چه مبارک شرابی میشود ..
سکر و آور و راستی افزا..
لابد خدا پیامبری خواهد فرستاد مهربان ...
برای دیوانه هایی که ماییم..
آیه ها را یک به یک میخواند به صوت داوودی ش..
که ماست ها یتان را کیسه کنید ای خفتگان آغوش خیال و ای فریب خوردگان سراب رسیدن..
عشق در نرسیدن است ...
راست گفت خدای بلند مرتبه ... !!!
مرتضی برزگر
..........................................................
غ . ن : براستی که عشق در نرسیدن است ..