الهه وقت خواب برای عسل قصه " دختر شاه پریون " و گفته اما حواس دخترک طبق معمول جمع نبوده و به اشتباه شنیده " دختر شاه پریشون" چه ترکیب محشری !!!
وقتی این را تعریف کرد که نصف تنم از تختش بیرون بود .. برده بودم بخوابونمش قبلا بهم گفته بود " تو گنده جکی بابا " اینجا جا نمیشی ... گفتم : منظورت " گنده بکه ؟" گفت : گنده جک درسته
تو اشتباه میگی ...به رویش نیاوردم که دختر شاه پریشون هم اشتباه است .. پرسیدم قصه و بلدی ؟؟
شروع کرد به تعریف داستانی که پیدا بود همان موقع سرهم میکند .. نور کم جان چراغ خواب به دیوار روبرو میتابید ... و من با حرکت سایه ها میتوانستم همه چیز را تصویر کنم .. داستان درباره رابطه من و
خودش بود ...
ماجرای پادشاه " گنده جکی " که تا غروب سرکار است .. شب ها کلاس آنلاین میگذارد .. و تا دیروقت کتاب میخواند و مینویسد .. پرسیدم اسم دخترش عسله؟؟ گفت نه اسمش "دختر شاه پریشونه "
گفتم : منطقیه !!!
جوری دوتا ماچش کردم که الهه از آن اتاق داد زد " آی ، آی پدر دختر خوب چشم منو دور دیدین.عسل گفت : اوه اوه مامان شنید .. گفتم پس خودمونو بزنیم به خواب ..گفت : بقیه قصه م مونده ؟؟
گفتم بگو .. ادامه ماجرا قهرست خواسته های دختر شاه پریشون بود .. اینکه دختر کلی خنزر پنزر میخواد . باید چند دور ..سوار وسیله های شهر بازی شود و خیلی وقت است مسافرت کاشان و شمال نرفته ..
وسط هاش خودم و به خواب زدم ..اما صداشو میشنیدم .. کلماتش که قاطی شده بود با صدای جیرجیرک و بوق ماشین ها در پارکینگ و جیغ های دور و شاد مردمی که سوار وسایل شهربازی بودند ...
نفهمیدم کی خوابم برد ..وقتی بیدار شدم ...استخوونان از فشار چوبهای تخت درد میکرد .عسلم هنوز بیدار بود .گفتم " دیدی شاه پریشون خوابش برد ؟ متاسفانه فردام باید بره به مملکتش سر بزنه ..
گفت وقتی صبح ها از در میری بیرون بیدار میشم میرم پیش مامان میخوابم .. گفتم ای شیطون شب بخیر " دختر شاه پریشون "
گفت : گود نایت " کنده جک "
مرتضی برزگر
...........................................................
غ . ن : تو حسرت چیزایی که تو این دنیا نداشتمش یکیش بزرگترین و پر رنگترینش شاید داشتن دختر بود .. دختری که همدم و مونس تنهاییام باشه .. دستای ظریفش اشگامو پاک کنه .. و دور گردنم
حلقه بشه .. و سرم رو شونه های ظریفش بلرزه .. افسوس .. نه خدایا شکر ت که ندارمش اونوقت غمام تو قلب کوچیکش جا نمیشد !!!