من قوی تر از آنی به نظر میرسیدم که نگرانم شوند..
و مغرورتر از آنی که مراقبم باشند ...
و هیچکس نفهمید که چقدر دلم میخواست گاهی خودم را پشت اقتدار کسی پنهان کنم
و ضعیف ترین کسی باشم و پناهنده ی ناگزیر آغوشی ...
که کسی نگرانم باشد ودلی برای بیقراری ام بلرزد ...
آدمی گاهی چه محتاج میشود به واژه ای ، حرفی ، نگاهی
به صدای لرزانی که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب عاشقی ، با اضطراب بیرون بریزد و بگوید :
نگرانت بودم جان دلم خوبی ؟؟؟
آدمی چه بی اندازه محتاج میشود گاهی ...
نرگس صرافیان