بیمارم و نشد که تو درمان من شوی
قسمت نشد که قسمت دستان من شوی
یک استکان ترانه بریزم برای تو
در شعر من بیایی و مهمان من شوی
در چشم هات عشق شناسی بخوانم و
تنها تو شمس مکتب عرفان من شوی
من کافر همیشه ی دنیای بی توام
آخر نشد بیایی و ایمان من شوی
تا در هجوم پر تنش بادهای سرد
تنها پناه قلب پریشان من شوی
دیگر مرا رها کنی از بند فاصله
دستم اسیر دست تو ، زندان من شوی
هر روز مثل ابر بباری به قلب من
تا در کویر عشق ، تو باران من شوی ...
وحید فرزانه
..................................................................................................
پ . ن : بهش گفتم سه تا آرزوی بزرگ خودت و بگو
گفت : " ما با هم .... سفر کنیم .... زیر بارون ..."
گفتم : کدوم بهتره ؟ سفر یا مقصد
گفت : هیچکدوم ، همسفر