نشسته بود خیره شده به دستاش ..
گفتم : باز چه مرگته ...
نفس عمیقی کشید با بغض گفت :
یه بار که دستامون چفت هم بود گفت میدونی چقدر دوست دارم ؟؟؟ اندازه ی انگشتای دستای همه آدمای دنیا ، چقدر میشه ؟؟؟
هشت میلیارد آدمه و دو تا دست و ده تا انگشت و اووووووو...
اصلا حد و حساب نداره که بی حد و حساب دووستت دارم دیووونه !
موقعی که داشت میرفت نگفتم کاری به اون همه آدم و دستای غریبه شون ندارم ، ببین منو !
اگه بری این دستا اون قدری خالی میشن که هیچکس از بین این هشت میلیارد نفر نمیتونه کاری برای حسرتشون بکنه ..!
نگفتم و رفت !! گفتن ونگفتنم فرقی ام نداشت .. رفتنی رو غل و زنجیرشم کنی یه راهی برای نموندن پیدا میکنه ...
گاهی وقتا که حرفاشو یادم میفته زل میزنم به دستایی که برای بار آخرم نشد که دستاشو بگیرم ...
فکر میکنم یعنی از بین اون آدمایی که میگفت الان دستاش چفت دست کیه ؟؟؟
و تو گوش کی از دوست داشتنی میگه که حد وحساب نداره ؟؟؟!!!
طاهره آباذری هریس