میخواهمت
برای تمام روز های بارانی
همه ی لحظه های دلتنگی
برای دویدن در کوچه های خیس
لبریز شدن از حس تولد یک بوسه
برگشتن به روز های خوب کودکی
تو را می خواهم
تا دستانم را بگیری
و مرا با خود تا آنسوی رنگین کمان ببری
و من در امنیت دستان تو
احساس کنم عشقی را که
پیش از این
تنها در قصه ها خوانده بودم
تو را می خواهم
برای نوازش گل های شمعدانی
برای اینکه غروب را با هم تماشا کنیم
برای با تو گفتن از عمق زخم هایم
سکوت لب هایم
و حالت معصومانه چشمان تو که نجیبانه مرهم اند
برای شعر هایی که نسروده ام و نامه هایی که ننوشته ام
تو لبخند بزنی و بگویی : غصه نخور
تمام واژه هایت پیش من است
تو را می خواهم ...
برای اینکه اعتراف کنم در کنار تو زیباتر می شوم
برای اینکه گل های باغچه را با هم آب بدهیم
عطر بوته های یاس را نفس بکشیم
مست شویم ، آنقدر که بگذاریم باد ما را
با خود تا هر کجا خواست ببرد
تو را می خواهم
برای روز های پیری ام
برای لرزش دستانم
ضربان های گاه و بی گاه قلبم
تو را به وسعت خواستن می خواهم
برای جهانی دیگر
آنجا که ابدیت معنا می یابد
و خدا پرده از بهشتش می گشاید
بهشتی که خود وعده داده
جایگاهست برای عاشقان ...
محمد شیرین زاده
................................................