یه روزایی میاد تو زندگیت که یهو مهمترین و عزیزترین آدم زندگیت میشه یه غریبه ... .. کسی که نفسش به نفسات بند بود میشه .. غریبه ترین ..
دیگه با غریبه هایی که هر روز از کنارشون بی تفاوت رد میشی فرقی نداره ..
یه روزایی بود که با هم بودین شاد بودین ،میگفتین ، میخندیدین ... طوری که فک میکردین همه دنیا مال شماست ...
اما .. یه روز یه طوفان میاد و همه چیو با خودش میبره .. به یکباره اون آدم که نزدیکترین بود ... میشه دورترین آدم زندگیتون ..
دقیقا همونی که میگفت بی تو میمیرم .. میگفتی بی تو می میرم .. خیلی عادی داره زندگیشو میکنه ... خیلی عادی داری زندگیتو میکنی ...
شاید یه غروب جمعه ای ... یه برفی .. بارونی ... یه تلنگری ... یه اسمی تو فیلمی ... یه کوچه ای .. یه گذری.. یه خیابونی ... یه غذایی .. یه تکیه کلام خاصی...
یه لحظه اونو به یادت بیاره ولی ... روزها .. و گذشت زمان هر سختی و راحت میکنه .. به اینکه گذر زمان بهترین مرهم هر دردیه اعتقاد دارم ...
کم کم به تنهایی خو میگیری .. کم کم ... از تنهاییت نه تنها ناراحت نیستی ... بلکه ازش لذتم میبری .. میدونی که هیچی ... هیچ کس .. هیچ بنی بشری .. توی دنیا
لحظه ای ارزش یه ثانیه بر هم زدن آرامشتو نداری ... و اینکه هیچ کسی تو دنیا اگه واقعا دوستت داشته باشه ..نمیزاره یه قطره اشگ از چشات بیاد ..
کسی که دوستت داره ... کسی که عاشقته ... واقعا عاشقته ..همه تلاششو میکنه .. همه زمین و زمانو به هم میدوزه که آب تو دلت تکون نخوره ..
دوست داشتن به حرف و کلمه و ابراز گاه به گاه و هر روزه اون نیست ... اینکه باعث بشی شخصی که دوسش داری امروزش بهتر از دیروزش باشه ..
کیفیت زندگیشو بالا ببری .. طوری که سرشو بالا بگیره از دوست داشتنت .
. نه اینکه همیشه زخمی ... همیشه .. ترسان و لرزان ... همیشه سر افکنده .. همیشه نا امید و خسته .. همیشه تنها .. روزاش شب بشه و شباش روز ...
نه اینکه باعث گریه هاش بشی ... نه اینکه احساس کم بودن ، ناکافی بودن و ناقص بودن و هرروز تو روح و جونش تزریق کنی ... چشمت پیش این و اون باشه ...
و بعد بهش بگی .. دوسش داری .. بهتره قبل از گفتن این کلمه مقدس تو گوش کسی ..
تزریق اون تو روح و جون کسی مطمئن بشین لطفا و حتما و قطعا مطمئن بشین که این دوست داشتن از پایین تنه تون نشئت نگرفته ..!!!
که هورمونهای تنتون تو ذهنتون پلی نکرده ... که یکی رو بدبخت کنی .. و تو یه انتظار نشدنی گیرش باندازین که دیگه نتونه دوباره عاشق بشه .. نتونه به کسی اعتماد کنه ...
تو تخت همه عاشقن و فارغ ...
امان از پایین تخت .. امان از عرصه زندگی با همه تلخیها و شیرینی هاش .. امان از مشکلات پی در پی ... امان ... امان از این زندگی بی رحم ..
انگار بی دفاع و لخت تو قفس ببری ... و دادرسی نداری ...
دوست داشتن و به لجن نکشیم .. دوست داشتنو برای طرف مقابلمون تبدیل به زهر مار و زهر هلاهل نکنیم که با شنیدنش همه تن و بدنش بلرزه ..
دوست داشتن کلمه مقدسیه حرمتش و نگه داریم ... از پایین تنه مون جداش کنیم .... لطفن و حتمن ...
این میون یه عده ایم هستن متاسفانه که وقتی گوشی شونو شارژم میخوان بزارن تحریک میشن !!!! بدبختانه جمجمه شون توی لگنشون جا ساز شده و باعث شده هیچی جز اونجا نبینن و شوربختانه تر اینکه به این حسشون که تو همه حیوونات و حشرات حتی گیاهان و آدم مشترکه افتخارم میکنن ... تو رو هر حسی تاکید میکنم رو هر حسی از تن و روحت وقت بزاری و تمام فکر و ذکرت باشه خب طبیعتا حس اون قسمت قویتر میشه ... نمیگم کلن چیز بدیه و باید از زندگی و تن و روحمون حذفش کنیم هیشکی راهبه نیست و نمیتونه باشه اصلن لازمه بقای بشره ... باعث انس و الفت مودت بین زن و شوهره ... اگه نباشه زندگی سرد و بیروح میشه ... و اینکه ... خدا یکی و محبت یکی و یار یکی ... حرف خیلی قشنگیه ... قانع باش .. یه نفری ... به یه نفرم احتیاج داری برای رفع نیازهای روحی و جسمیت ...
همه ما آدم به دنیا میاییم و بزرگترین رسالتمون انسان شدنه ...
سعی کنیم اندکی انسان باشیم .. فقط اندکی ... جای دوری نمیره ...
لیلی