هرگز با شعور و خرد امروزمان حق نداریم عملکرد گذشته خود را قضاوت کنیم...
هر وقت به لحظات سخت زندگیمان نگاه میکنیم به اشتباهات و گذرگاههای تاریک ، درحال مشاهده آن با خرد و شعور امروزمان هستیم و ممکن است خطایی درذهنمان به وجود آید..
مثلن به خود بگوییم باید پخته تر عمل میکردم .. باید منطقی تر فکر میکردم .. باید بیرحمانه تر با خودم روبرو میشدم !!!
باید بزرگ منشانه تر رفتار میکردم .. باید بیشتر تحمل و ایستادگی میکردم ...
چرا انقدر کودکانه رفتار کردم .. چرا اینگونه بودم ... چرا بین آنهمه انتخابم این شخص را به زندگیم و سرنوشتم راه دادم ؟؟ !!
اینها همه دروغی بیش نیستند ...
ما حق نداریم با شعور و خرد امروزمان ، دیروزمان را قضاوت کنیم این پختگی امروز ماست ...
ما در دیروز بهترین کاری را که شعور و خردمان میرسید انجام داده ایم ...
این نا عادلانه است که با شعور و خرد امروز گذشته ما ن را زیر سوال ببریم و خود را دائما سرزنش کنیم چرا که پختگی امروز را مدیون عملکرد گذشته هستیم
هیچوقت از " خود " گذشته ات بدت نیاید ! خود قبلی ات هم حق دارد ! که در آن برهه بد بوده باشد .. یا سکوت کرده باشد .. عجولانه تصمیم گرفته باشد .. اشتباه کرده باشد ...
حتی اگر یک خون مردگی وسیع روی پوسته قدیمی زندگیت درست کرده باشد .. خون مردگی که دائما جلوی چشمانت باشد و آزارت دهد ... تو باید او را ببخشی ...
چون اگر نبود خود فعلی تو نمیتوانست هرگز زندگی کند..
از خود گذشته ات تشکر کن .. حتی اگر در کمال ناپختگی و جوانی و نادانی تصمیم اشتباهی گرفته و تبعات آنرا تو الان و در اکنون حس میکنی .. ا گر در اکنون خود آگاهتر و صبورتر از گذشته ای
همه اینها را مدیون همان " خود " ناآگاه و ناصبور و نادان گذشته ات هستی ...
بنظرم "توی" گذشته از " توی " فعلی حق آب و گل بیشتری به گردنت دارد ..همه زحمت ها را او کشیده .. دردها و رنج و نداشتنها را تحمل کرده "تو "ی اکنونت را بزرگ کرده ..
بین گذشته و امروز فرق نگذار ... دست اورا هم بگیر او را با خودت به پارک ببر ..برایش بستنی قیفی بخر .. نازش را بخر .. انقدر سرزنشش نکن ... انقدر تحقیرش نکن ..
به خاطر اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده ای و اکنون گریبانت را گرفته ... به خاطر شرایط آن روزت آن لحظه ات با آن دیدگاه ده بیست سال پیشت .. همانگونه که اشتباهات کودک ناپخته را نادیده
میگیری و به بچگیش نسبت میدهی .. " خود ناآگاه و کودک خام دیروزت را ببخش .."!!!
هی نگو چرا چنان کردم چنین کردم ..نباید چنین میکردم نباید .. این نبایدهای لعنتی هی مغزت را مثل مته میشکافد .. کودک دیروز و غمین وجودت را آنقدر سرزنش میکنی ، دشنام میدهی ، تحقیر میکنی که
در تاریک ترین قسمت روحت پناه میگیرد .. خودش را پنهان میکند .. معصومانه و مظلومانه میلرزد چون نای دفاع از خود ندارد .. چون جز تو کسی را ندارد ...
هی نگو اگر چنین میکردم چنان میشد ... هی نگو چرا .... !!!!!
کودک مظلوم گذشته ات را که با شرایط آن زمان تصمیم گرفته ببخش .. درآغوشش بگیر .. نوازشش کن .. دوستش داشته باش ... اگر اکنون چیزی یاد گرفته ای .. اگر اکنون را حتی داری ..همه رامدیون اویی .. کسی که در بدترین شرایط بدترین به معنای واقعی کلمه شرایط زندگیت لحظه ای تنهاییت نگذاشته .. اگر گریسته ای با تو گریسته .. اگر خندیده ای با تو خندیده .. چه شبهایی را که با تو سحر کرده ..
با " خود " گذشته ات مهربان باش .. چون کسی را جز تو ندارد... گاهی خود گذشته ات را در آینه ببوس و بگو که چقدر دوستش داری...!!!
به او مجال نفس کشیدن بده .. آرامش کن .. تا آرامش "خود "گذشته ات "خود " امروزت را آرام کند ..
دکتر شاهین سروری ( البته با ویرایش و دستکاری خودمان )