وقتی داشتم روزهای سختم را بدون یاری آدمها پشت سر میگذاشتم و هیچ کس را برای مساعدت و دلگرمی نداشتم
فهمیدم من در نهایت ضعفم قدرتمندم در نهایت شوخ طبعی ام قاطعم ، در نهایت بی طاقتی ام صبورم ،و درنهایت شکنندگی ام ادمه دهندام ..
من درنهایت اضطرابم آرامم .. در نهایت محدودیتم بلند پروازم و در نهایت پناهندگی ام پناه دهنده ...
من در سخت ترین لحظات خودم را محک زدم ، دورتر ایستادم و به خود به استیصال رسیده و ادامه دهنده ام نگاه کردم دلم خواست او را بغل بگیرم او که به
انتهای خط طاقتش رسیده بود..
و همچنان داشت امیدوارانه ادامه میداد ، که نا امید میشد ، بغض میکرد .. خسته میشد ، کنار میکشید .. اما خیلی زود خودش را آرام میکرد ، به خودش
دلداری میداد ، اشکهای خودش راپاک میکرد ، بلند میشد و بانگاهی به جلو ادامه میداد ..
من در سخت ترین روزهای زندگیم خودم را شناختم و قول دادم بیشتر حواسم به خودم باشد ..
من همیشه بیش از توانم جنگیده ام ..هر کس جای من بود همان ابتدای راه برای همیشه تسلیم میشد و در نقطه ی امنی از زندگی اش برای همیشه پناه
میگرفت ...
نرگس صرافیان