وقت بسیار اندک است..
باید تا انتهای همین سیگار
عشق را به زبان دیگری برگردانم
مینویسم : تو میگریزی
میخوانم : اما پنهان نمیشوی
خوش به حال عاشقان آینده
مینویسم : آن قدر که باید از من دوری
میخوانم : آن قدر که نباید به من نزدیک ..
میتویسم : باران پشت بام پاییز که بوسیدن دریای گم شده اش را
روی امواج ثابت شیروانی تمرین میکند
تنها شاعر بچه هایی مثل من به گریه انتظار تشبیهش میکنند
میخوانم : تو که میدانی دیگر هیچکس منتظر هیچکس نیست ...
مینویسم : هر که با ترانه های من بخوابد به خوابش میروم ...
. ...
و سیگارم تمام میشود
سیروس جمالی
...............................................................