سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کس نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، دشمن تر ازکسی نیست که نسبت به عبادتش تکبّر می ورزد و از درخواستآنچه نزد اوست، تن می زند . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :157
بازدید دیروز :122
کل بازدید :824416
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/8/26
6:37 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

وقتی که سکوت میکنی ذهن دیوانه میشود چون ذهن سکوت را دوست ندارد و آنرا دشمن خود میداند ..

درهیاهوی درون و بیرون است که ذهن هویت پیدا میکند ..

غرغر میکند نا امیدت میکند از هر توجیحی برای منصرف کردنت استفاده میکند ..

ولی تو در سکوت مصر باش زمانی مشخص را برای سکوت کردن اختصاص بده  ،

سکوت  در برابر جنجال های بیرونی و هیاهوی درونی ..

اما در تمام روز  آنرا تمرین کن .. کلمات دارای انرژی فراوانی هستند آنها را بیهوده هدر نده .. درجایی که نیاز نیست سخن نگو بگذار تارهای صوتی ات استراحت

کنند تو و سکوت یکدیگر را جذب میکنید ...

در سکوت است که دیدنی ها را می بینی شنیدنی ها را میشنوی آنرا لمس کن ..

احساس کن آنگاه عشق تمام وجودت را پر خواهد کرد ...

معجزه سکوت را درک خواهی کرد .. و قتی در سکوت مطلق حتی در ذهنت آشوبی نیست .. وقتی به معنای واقعی کلمه بودن را درک میکنی ..

ولی به همهمه مغزت بی اعتنایی .. و تنها صدای محیط ، صدای آواز پرندگان ، حتی صدای تنفست را میشنوی . . آنگاه است که حس رهایی مطلق

حسی عجیب همه وجودت را فرا میگیرد ... آنگاه که  خویشتن خویشی .. نه اسیر اوهام گذشته ای نه در بند ترس از آینده ..

همه چیز در الان و اکنون تو خلاصه میشود .. در مییابی که هر آنچه که گذشته است درگذشته و وجود خارجی ندارد ... از آنها درس بگیر و سعی کن

اشتباهاتت را تکرا ر نکن .. هر چه که هست همین امروز است .. آیا امروز ،دیروز برایت فردا نبود ... بنگر اکنون همان  دیروز ..دوباره امروز توست ..

پس هیچ فردایی وجود ندارد ...اگر فقط همین یک جمله کوتاه را بفهمی و  درک کنی .. به تمامی امروزت را زندگی کنی .. از جزییات زندگیت لذت ببری ..

وقتی چای مینوشی .. فقط چایی بنوشی بی  فکر و خیال .. وقتی کتاب میخوانی فقط  کتاب بخوانی .. وقتی  غذا میخوری به جویدن غذایت به طعم دلپذیرش

به قاشق چنگال در دستت .. به گلهای زیبای بشقابت با دقت نگاه کنی  و فقط در حال غذا خوردن در سکوت باش .. به تمامی زندگی کرده ای ..

وقتی کودکت رادر آغوش میفشاری در جزییات چهره و چشمانش دقیق شو .. به هیچ چیز دیگر نیاندیش .. الان و اکنون این کودک در آغوش توست فردا روز

حتی لمس دستانش برایت آرزو میشود چون بزرگ که شد فاصله ها هم بزرگتر میشوند ... و هزار و یک دلیل برای در آغوش نکشیدنش از جانب هر دوی  شما

در برابرتان صف میکشند ...

انقدر اسیر اوهام و خیالات پوچ نباش ... به تک تک اجزای بدنت نگاه کن ... زمانی که همه شان را داری از همه شان غافلی .. تا وقتی دندانت درد نمیکند

اصلن یادت نمیاید در دهانت دندانی داری .. تا وقتی قلبت تیر نمیکشد اصلن یادت نمیاید که این پمپ عجیب اگه لحظه ای بیایستد چه بر سرت خواهد آمد ..

تا وقتی کلیه های نرم و نازنین  دو طرفت ساکت و آرام روزانه 120 لیتر خون را در سکوت محض برایت تسویه میکنند ... حتی یه صدم ثانیه به آنها فکر نمیکنی ..تا وقتی دستگاه دیالیز نبینی ابهت و قدرت کارش را درک نمیکنی .. تا وقتی پاهایت درد نمیکند دستهایت ذق ذق نمیکند .. زانوانت توان جابجایی تنت را دیگر ندارد  حتی صدم ثانیه ای به اهمیتشان پی  نمیبری .. و فقط و فقط غر میزنی و غر میزنی از زمین وزمان ...

وقتی درخواب نازی در سکوت وآرامش محض تمام سلولهای بدنت دست در دست هم برای بقایت تلاش میکنند .. تا غذایی که خورده ای را با طمانینه هضم کنند تا آنچه را نیاز نفس کشیدن توست به همه اجزای بدنت برسانند تا تو بتوانی صبح از بستر برخیزی ..

اول صبح به دفع ادار از بدبت به صدایش حتی دقت کن ...شاید این صدا برای کسی که بدلیل ضعف در عصبهای ادراری قادر به آن نیست دلپذیرترین موسیقی دنیاست تنها کسی که با سوند میتواند تخلیه ادرار انجام دهد اهمیت آنرا درک میکند .. اینکه بدون نیاز به کسی میتوانی احتیاجات اولیه صبحگاهی خود را انجام دهی .. کم نعمتی نیست ... به انگشتانت دستت نگاه کن به بند بندشان اگر فقط یکی از آنها دچار اختلال شود تازه میفهمی چقدر نادیده گرفتیشان ...

و  وقتی فارغ از درد و غم خود ساخته به این جزییات ظریف میاندیشی جز سپاس و شکر گذاری چه میتوانی بگویی ... هر روز بگو  هر روز :

خداوندا به خاطر چشمانم که می بینند .. گوشهایم که میشنوند.. دست و پاهایم که حرکت میکنند .. آب گوارایی  که به راحتی مینوشم ...

تمام میوه های  معطری که هر فصل به  موقع میرسند .. چون تو هیچ وقت درخت نارنگی و خرمالو و سیب را فراموش نمیکنی .. که به موقع شکوفه دهند و

بموقع

میوه شوند فقط برای من ...به جزییات تن و جسمت  دقیق شو ..اگر فقط یکی از آنها از مدار سلامت خارج شود و ساز ناکوک بزند چه بر سرت خواهد آمد ...

 

تک تک اجزا و سلولهای تنم که بسیج شده اند

تا من بتوانم زندگی کنم ... به خاطر تک تک نفس هایم که به قول سعدی هر نفسی که برمیاید ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات ..پس در نفسی

دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب ...

از وقتی کتاب معجزه شکر گزاری را خوانده ام .. دنیایم متحول شده ... فصل بهار با همه زیباییش .. با همه طراوتش .. فصلی است بی نظیر که هر ثانیه

اش را میخواهم بنوشم ...

 در سکوت به جزییات دقت کن ... ببین ، بفهم .. درک کن ..  زندگی را به تمامی زندگی کن .. با همه مشکلات .. با همه نقص ها و کاستی ها .. با همه

شکستها و اشگها  باز هم زندگی زیباست .. اصلن همین  تضاد و تقابل غم و شادی با هم .. همین تضاد اشگ و لبخند و سفیدی و سیاهی با هم است که

زندگی را میسازد و آنرا قابل زندگی کردن میکند.. و الا اگر  همه چیز همه وقت گل و بلبل باشد که انسان دق میکند .. براستی دق میکند ..در وقت آسایش و 

آرامش حتی به وقت سختی و غم فقط شکر گزار باش..

به رختخواب که میروی در آرامش و سکون و سکوت شب به جای شمردن گوسفند برای اینکه خوابت بگیرد شروع کن و به تک تک اجزای تنت از نوک انگشتان

پا تا  فرق سر شروع به شمردن و نامیدن و شکر کردن بابت هر کدامشان کن ... و تک تک اجزای داخلی و خارجی بدنت که درکمال متانت و صبوری تک تک

وظایفشان را بدون کم و کاست در سکوت محض بی گلایه و غر زدن به تمنا و بی منت  انجام میدهند ...

تا زمانی که  غر میزنی .. تا زمانی که گوشی میابی و جزییات زندگیت را البته جزییات درد و غمت را به همه میگویی .. تا وقتی که همیشه شاکی هستی

و مظلوم نمایی میکنی و فقط میخواهی اطرافیانت را تحت تاثیر قرار دهی ... همین آش  است و همین کاسه .. هیچ چیز عوض نمیشود ...تا وقتی که همه

کارهایی را که درگذشته انجام داده ای باز هم تکرار وار انجام میدهی همین نتیجه ای را میگیری که الان گرفته ای .. وضعیت حالت نتیجه افکار گذشته توست

و آینده ات نتیجه افکارت حال تو .. به این یک جمله کوتاه دقت کن .. اگر  میخواهی همینی نباشی که الان هستی باید پوسته بیاندازی باید تغییر کنی و این

تغییر فقط از افکارت آغاز میشود ..پس  اگر از حال اکنونت از الانت راضی نیستی بدان  که راه را اشتباه رفتی و باید تغییر مسیر دهی .. تو نمیتوانی هیچ کس

را تغییر دهی نمیتوانی گذشته ات را تغییر دهی ولی با تغییر امروز و تغییر افکارت بی شک آینده ات را میتوانی تغییر دهی ...

و بالاخره روزی میرسد که میبینی ای دل غافل سوت پایان زده شد و تو با کوله باری از زندگی های نکرده راهی دیار باقی شده ای ...

به هوش باش ... از تمام هستی سپاسگزار باش به خاطر هر آنچه که داری .. لحظه ای به  داشته های زندگیت هر چند اندک زوم کن ... و نداشته هایت

را دور بریز .. و به یاد داشته باش در زندگی بر روی هر چیزی تاکید میکنم هر چیزی که بیشتر توجه و تمرکز کنی آن چیز در زندگی پر رنگتر و قوی تر و ملموس

تر میشود .. حالا بشین و  هی غمهایت را بشمار  ، در دلت هزاران بار دوره کن ، به هر کس و ناکس که رسیدی سفره دلت را باز کن و شکوه کن ..

کفر بگو .. غم ها و دردهایت را مثل عروسکهای دوران  کودکی کنارت بچین و با آنها حرف بزن و بگذار هر روز قویتر شوند ...

اینرا بدان 80 درصد  کسانی که با آنها درد دل میکنی ریزترین و مگو ترین رازهای زندگیت را به آنها میگویی اصلن برایشان مهم نیست که زندگی تو چگونه

است و اگر همدردی هم میکنند کاملن الکی و ساختگی است و 20 درصد هم خوشحال میشوند که تو هم مثل خودشان بدبختی همین ...

گذشته را در کیسه زباله سیاه رنگی بگذار و آن در دوردستهای دور پرتاب کن .. آینده را به خودش بسپار ... و امروز را فقط امروز و این ثانیه دقیقه و

ساعت را به تمامی زندگی کن .. آنقدر که هیچ چیز برای مرگ باقی نماند ...

در همه روزهای درد و وحشت و تنهایی و ترس و اضطرا ب و دلهره و غم و اندوه و نداری و همه و  همه ... تنها چیزی که به دادم رسید و نجاتم داد ..

کتاب بود و موسیقی و فیلم و دیگر هیچ .. هیچوقت هیچ انسانی از عزیزترینشان حتی ذره ای نتوانست حتی ذره ای  از بار اندوه قلبم بکاهد ..

جز یک فیلم محشر ..وقتی با پیانیست تا سرحد مرگ گریه کردم ... وقتی با فیلم منه پیش از تو .. اندوه چون مهی مرا در برگرفت ..وقتی با 5 فوت فاصله

قلبم  در سینه فشرده شد ...

 و جز یک کتاب عالی مثل کتاب بادبادک باز ..مثل دختری که رهایش کردی .. مثل خالکوب آشویتس .. مثل جز از کل ... مثل ملت عشق ... که در آنها زندگی

کردم با شخصیتهایشان گریه کردم و خندیدم  و اندوهم را به باد فراموشی دادم و دانستم که غم و درد فقط مختص من نیست ... که همه جهان هستی

مجموعه ای است از پیروز ی و شکست و غم و حرمان و خنده و شادی توامان  با هم  و هر کدام بی هم هیچ نیستند ...

 و جز یک موسیقی ناب  که روحم را مانند مادری مهربان محکم در آغوش  گرفت و تا صبح لحظه ای رهایم نکرد ...

که بتوانم فردایش دوباره از بستر غم برخیرم ..و دوباره زندگی کنم ...

افسوس که نیم قرن از  عمرم گذشت تا به این نتیجه برسم که زندگی را زندگی نکرده به مرگ واگذار نکنم .. این جمله را بارها بخوان و باخودت تکرار کن

امروز را فقط امروز را آنگونه که میخواهی زندگی کن ... لباسهایی که سال به سال نمیپوشی و برای روزهای بهتر گذاشته ای را بپوش ..عطر گرانقیمتی را

که به  خاطر گرانیش نمیزنی همین امروز استفاده کن ... پولهایی که در حسابت انباشته کرده ای برای روز مبادا ..خرج کن .. نترس از نداری .. روز مبادا

همین امروز است ... چه تضمینی برای فردایت هست .. ؟؟؟؟ حتی یک دقیقه بعد ...؟؟؟؟

ببخش .. بخند ... ببین .. بشنو .. حس کن ... لمس کن ... خرج کن .. بپوش ... کتاب بخوان ... فیلم ببین .. موسیقی گوش کن .. گربه نوازش کن ...

سگی را ناز کن .. به پرندگان دانه بپاش .. انقدر بی تفاوت ازکنار گلها و درختان این شاهکارهای طبیعت رد نشو .. بایست گلی را لمس کن بو کن ...

و زندگی کن ..اگر امروز آخرین روز زندگیت باشد چه میکنی؟؟ .. همان کار را بکن.. گور پدر مشکلات و غم و درد و حرمان و نداری و بی پولی و بیماری و یاس

و هر آنچه که زندگی را به کامم تلخ میکند ... من امروز زنده ام امروز طلوع خورشید را دیده ام چیزی که میلیونها نفر امروز ندیده اند چون عمرشان به پایان

رسیده ...  پس هنوز هم میتوانم آنگونه که میخواهم زندگی کنم جایی میخواندم اگر ازموقعیت امروز زندگی راضی نیستی .. تغییر مکان بده تودرخت نیستی

که مجبور به تحمل هر شرایطی باشی ... هر چند که این گفته و عمل به آن خیلی خیلی دشوار به نظر میرسد .. ولی وقتی دقیق فکر میکنم واقعیتی است

انکار ناپذیر .. گاهی به خود میگویم اگر به من بگویند امروز  همین امروز آخرین روزی است که زنده ای چه میکنم ؟؟؟ چه میپوشم ؟؟؟ کجا میروم ؟؟ به چه

کسی زنگ میزنم ؟؟؟ آنروز چقدر غم و درد و اندوه برایم مسخره میشوند ؟؟؟ !! چقدر اون این حرف و زد اون این حرکت و کرد برایم بی معنا و خنده دار میشود

؟؟؟؟!!!!!

و آنروز دیگر چه اهمیتی دارد که من پول ندارم ، بیمارم ، خانه ندارم  ، فرزندم بیمار است ، زنم چنان است ، شوهرم چنین ، مادرشوهرم چنین ، خواهر

شوهرم ال و بل و از این مزخرفات  صد من یه غاز .... باجناقم فلان و بیصار ....

و چقدر همه این مسائل پیش  پا افتاده و طنز میشود ... امروز هم همین طورباید باشد..

دیگر فهمیده ام وقتی کسی آزارم میدهد با کلامش با حرکاتش با اعمالش درواقع حال خودش خوب نیست .. حالش خوب نیست که میخواهد این خوب نبودن

را  به بیرون پرتاب کند میخواهد خودش را تخلیه کند میخواهد خودش را آرام کند و این زباله را از خود دورکند .. من تنها کاری که باید به جای مقابله مثل بکنم

این است که در مقابلش آرام باشم و از ته ته قلبم برایش صلح و آرامش درونی آرزو کنم  .. که اگر حال طرف مقابل من خوب باشد اگر با خودش در صلح ودوستی باشد اگر خودش را دوست داشته باشد  قطعا حالش خوبش به من منتقل میشود ...


و افسوس اغلب ما 80 سال عمر میکنیم .. و  میمیریم درحالیکه حتی یک ساعت زندگی نکرده ایم ...

 

خدایا سپاس ... تنها کلمه ای است که میتوانم با این زبان الکن خود هر لحظه بگویم ... و از گفتتنش سیر نشوم ...

امروز و هر روز میتواند آخرین روز باشد اینرا هرگز هرگز فراموش نکن ...

 

 

لی لی

 

.....................................................................................

غ . ن :  این سکون و سکوت محض تنها چیزی که اینروزا آرومم میکنه ..خدایا شکرت ...