آفتاب افتاده روی موهات .. وایستادی کنار آیینه داری آرایش میکنی .. میگم منم حاضر شم ؟؟ میگی تو که نمیشه بیای میگم چرا ؟؟؟ میگی تو داری خواب میبینی دیووونه .. آدم که نمیتونه تو خواب خودش بره عروسی خودش ، میگم عروسی منه مگه ؟؟ میگی نه ، خوابه فردا یادت نمیاد بعد میای دستام و میگیر ی و میزاری روی چشمات میگم آرایشت خراب شد که عروس خانم ..میگی من که عروس نیستم ، عروسی توئه .. ما که به هم نمیرسیم میگم حتی تو خواب ؟؟؟ میگی مخصوصا تو خواب .. میخوام ببوسمت رعد و برق میزنه و ازخواب میپرم ...
پیراهن من تنته و داری تو تی وی خونه من میرقصی .نگاهت میکنم از توی تی وی میگی تو داری خواب می بینی میگم میدونم میگی تو داری به خاطره ای نگاه میکنی که هرگز رخ نداده میگم میدونم میگی نمیترسی ؟؟؟ میگم میترسم ولی چاره چیه ؟؟؟ میگی داری دیوونه میشی میگم عیبی نداره بعد توی تی وی یه مردی میاد وو دکمه های پیراهنت و باز میکنه و پیراهنت میفته روی پاهات .. فک نمیکنم دارم به بوسیدن مدام گردنت فک نمیکنم .. رعد و برق میزنه و از خواب میپرم ...
پیراهنت افتاده کنار مبل .. پیراهنم .. پیراهنی که توی خونه من نپوشیدی .. اما اگه می پوشیدی میتونستم الان به خاطره ای نگاه کنم که رخ داده .. یه ابر سفید از پنجره میاد تو .. میگم ببخشید شما دکتری ؟؟؟ میگه من قصه ای هستم که نخووندی شعریم که نگفتی ..و رازی که کسی را نداشتی تا بگویی ..
من تمام شبهایی هستم که خوابت نبرد .. من تمام روزهایی هستم که در کوهستان گریه کردی .. من غروبه های دلگیر تو .. طلوع های دلگیر تو ..من رنج عمیق تو ..من آوازهایی هستم که کسی یادت نداد .. من عمر از دسته رفته ی توام ...
وایمیستادم کنار پنجره و صبر میکنم تا باز رعد و برق بزنه و از خواب بپرم ..
به تو .. به تو که حتی در خواب هم به یارت نمیرسی...
حمید سلیمی