من زنی را میشاسم که هیچ گاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهایش نماند ..خودش بلند شد یک تنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد ...
من زنی را میشناسم که هم ظریف بود هم محکم هم تکیه گاه ... هم تکیه زدن به شانه های مردانه ای را دوست داشت هم گریه میکرد .. هم میخندید هم دوست داشت هم دوست داشتنی بود ..
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد هم بالغانه مدیریت هم سر به زیر بود ..هم جسور هم عاشق بود هم فارغ ..
من زنی را میشناسم که هم آرام بود و آرامش را به قدر دایره ی تاثیر خودش تکثیر میکرد .. زنی که زیباترین بود ..هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط .. درست ترین حرف ها را میزد و اصیل ترین رفتارها را داشت ..
من زنی را میشاسم که مستقلانه میزیست و مستقلانه اقدام میکرد که کمک میگرفت اما همیشه اول آخر روی توانمندی های خودش حساب میکرد .. که
سنگفرش های یک خیابان معمولی با خیابان های پاریس برایش فرقی نمیکرد و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرنده ها و کتاب و موسیقی خوب
میشد که برای حال خوب خودش می جنگید و لایه های زمخت عادت و روز مرگی را کنار میزد و ازلابلای جزییات ساده و دست و پاگیر حیات دلپذیرترین
دلخوشی ها را برای خودش بیرون میکشید و عمیقا ذوق میکرد ..
من زنی را میشناسم که حضورش حال جهان را بهتر میکرد که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان نسبت داشت ...
تو زنی را میشاسی چنین وسیع ، چنین عمیق و چنین خواستنی ؟؟؟
نرگس صرافیان
...............................................................................................
غ . ن : اینروا اصلن نوشتنم نمیاد ... اصلن .. و چون ذهن خیلی نزدیکی با نرگس دارم نوشته هاشو میارم اینجا ..