چقدر گریه نکردم و چقدر این قوی بودن دارد از درون مرا میجود مثل ماشیتی که تمام شب و روز را یکسره در حرکت بوده نیاز دارم بزنم کناری و بی هوا و بی آن که فکر کنم چرا ، گریه کنم
نیاز دارم وسط یک برهوت تنهای تنها بایستم و با تمام قوا فریاد بزنم ، جیغ بکشم زار بزنم و از این همه احساس اندوهی که نمیدانم از کدامین اتفاق ها در وجود رسوب کرده خالی شوم ..
نمیدانم دقیقا برای چه غمگینم اما میدانم که غمگینم .. و نمیدانم برای چه حادثه ای اما نیاز دارم گریه کنم ..
روان آدم ها مانند ظرفی است که با هر دلخوری هر اندوه هر زخم و هر بار دوست داشته نشدن لبریز تر میشود و جایی از مسیر میرسد به نقطه ی "یک اتفاق کوچک ناخوشایند مانده به سر ریز"
و بالاخره آن اتفاق کوچک ناخوشایند میفتد و آدمی ناگهان و فراتر از حد انتظار فرو می پاشد از درون و من دقیقا همان جا م ..
حواستان به ظرف وجودتان باشد و گاه گاهی بزنید کناری و قبل از سرریز و انهدام ظرف وجودتان را خالی کنید ..
و با روانی سبک آسوده و آرام به مسیرتان ادامه دهید .. به هرحال چشم را گذشته اند برای نگاه کردن و برای خواندن و برای ذوق کردن و برای گریستن و آرام شدن ....
از چشمانتان درست استفاده کنید ...
نرگس صرافیان