هر تلاشی میکنم برای خوب بودن حالم بی نتیجه میماند .. چای میریزم کتابی بر میدارم و کنج ایوانی می نشینم و خبر میرسد سیل به جان و مال آدمها زده ..
سگ ها را ناجوانمردانه کشته اند .. دختری با چشمانی بهت زده مقابل دوربین دارد اعتراف میکند
قیمت سکه ودلار و خودرو باز هم افزایش یافته .. توان خرید مردم باز هم پایین آمده و بعض به حنجره نشسته ام باز هم میترکند ..
میروم در اتاقم دراز بکشم که روانم ترمیم شود ... وسط کوچه چند نفر برا چکی برگشتی به جان هم میفتند و گلوله های آتشین خشم سرکوب شده شان از هزار مشکل را به جان همدیگر پرتاب میکنند ..
میروم بیرون قدم بزنم و نفسی تازه کنم ...هوا را سرب و غبار برداشته دختر جوانی دارد زباله گردی میکند .. زن جوانی میوه های له و پوسیده را با ولع توی پلاستیک میریزد تا برای بچه هایش ببرد ...
مادری دنبال ون ارشاد میدود که دخترکش را نجات دهد ..
کارگری با بغض کمر شکن و دستانی خالی به خانه برمیگردد ..
مردی اسکناسی در دست به زنی پیشنهاد تن فروشی میدهد ..
با چشمان خیس و قلبی سنگین و بغضی فراخ به خانه برمیگردم ..
چطور حالم را خوب نگه دارم ؟؟ چطور نبینم و نشنوم و احساس نکنم که در کدام نقطه از جهنم داریم دست و پا میزنیم ...چظور در مرکز این همه اندوه بایستم آرام باشم ؟؟
کاشی کسی ارومیه را کارون را هورالعطیم را زاینده رود را کاش کسی چشم های غمگین مردم و آرزوهای بلند و دست های کوتاه مردم را سفره های حالی مردم را عزت و وکرامت و قلب های ناامید و اندوهگین مردم را نجات دهد ..
نرگس صرافیان