وقتی کتاب میخونی گاهی به کلماتی برخورد میکنی که مفهومش و نمیفهمی چون حتی مترجمش معنی دقیقشو نمیدونه
و عین کلمه رو میاره و باید بگردی پیداش کنی
مثل سوداد ...
سودآد واژه عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل تنگی و دل گرفتگی از نبودن فرد ی است که دیگر احتمالاً هیچ گاه برنخواهد گشت...
پرتغالی ها عقیده دارند که درک عمق این واژه تنها برای افراد پرتغالی زبان مقدور است. به همین دلیل اغلب در سایر زبان ها، واژه ای معادل سوداد قرار نمی دهند و آن را به همان گونه می خوانند و می نویسند...
و یا کافونه باز هم به پرتغالی یعنی ... گرداندن انگشتان دست در موهای کسی که خیلی دوستش داری...
یه حس مرموز و غیر قابل وصف ...
کلماتی که عمق غم و اندوهش را در نمیابی ... تا وقتی معنی اش را بخوانی ...
گاهی هیچ کلمه ای نمیتونه عمق اندوهت و بیان کنه .. و هیچ کلمه ای در هیچ فرهنگ لغتی نیست که بتونه اونچه رو که تو قلب و روح و ذهنت میگذره بیان کنه ..
گاهی تمامی کلمات دنیا الکن و لالند از آنچه که در بند بند سلولهای تن و روحت میگذرند ..مثلن چه کلمه ای میتواند اوج حس و درد و زخم فراغ و دوری را بیان کند ..
چه کلمه ای میتواند اوج حس و اندوه مادری بر مزار فرزند ... فرزندی بر مزار مادر ... عاشقی در فراغ یار ... را بیان کند .. به گمانم هیچ کلمه ...
بعضی حس ها و دردها نه قابل نوشتن هستند نه قابل گفتن .. نه قابل شنیدن حتی ... فقط حسش میکنی ... با تک تک اتمها و سلولهای روح و جسمت ...
همیشه با خودم میگفتم چرا وقتی دعا میکنیم به آسمان می نگریم مگر خدا در آسمان است ولی چه دیر دریافته ام که خدا فقط درون ماست ..
خدا همان حس درد و غم و اندوه عمیق ، همان حس شادی همان حس دلتنگی همان حس شعف و ذوق درونی است ..
خدا همان حسی است که وقتی کار خوبی میکنی.. خوشحالی و بالعکس وقتی کسی را میرنجانی و کار بدی میکنی غمگین و ناراحتی ..
نمیدونم شاید هذیان میگم باز ... اینروزا انقدر درگیر مه اندوهم که هیچ واژه ای وصف حالم نیست ..
و نوشتن تنها چیزیه که میتونه آروومم کنه ولی اونم ..... نوشتنی که اینروزا ازم دوره و انگشتانی که دیگر یاریم نمیکنند ...
ولی .. همون واژه کافونه چقد بهش فک میکنم اینروزا و بهش نیاز دارم .. چقد روحم عطش داره بهش ...
نمیتونم کدوم سویه ش .. اینکه کسی که دوستش دارم انگشتاش در سکوت محض لای موهام بچرخه.......
و یا اینکه انگشتام لای موهاش بچرخه ... ؟؟؟؟؟؟؟!!! و ......
بهش فک میکنم و نوک انگشتام گز گز میکنه .. یه حس ناب فراموش شده ...یه حسی که انگار سالهاست درونم خواب بوده و داره بیدار میشه ...!!
و گز گز نوک انگشتان رنگ پریده و کج و معوجم با لرزش خفیفش منو یادچیزی میندازه ... !!! میترسم .... انگشتام یخ میزنه ...
لی لی