گاهی دلت میخواهد فریاد بزنی و کمک بخواهی در حالی که نه سیلی است و نه طوفانی و نه دریایی نه آتش مهیبی و نه سانحه ا ی
گاهی از درون درحال فروپاشی و سرریزی و دریچه های تحملت یک به یک مسدود شده دلت میخواهد جار بزنی و یاری بطلبی و از کسی بخواهی تا نجاتت دهد
و تو را از دریای اندوه بیرون بکشد .. اما نمیتوانی .. نمیشود .. هیج تشریح و نمودی برای آنچه گلوی روانت را بیرحمانه فشرده و تنفنست را به شماره انداخته و تو را تا مرز نابودی و اضمحلال کشانده
پیدا نمیکنی .. چرا که بعضی از سوانح از درون اتفاق میفتند ...
اینگونه است که تو روزی جایی برای همیشه میشکنی و تمام میشوی و کالبدت همچنان میخندد و راه میرود و ادامه میدهد ...
من فکر میکنم عمر روان آدم ها خیلی کوتاه تر از عمر کالبد آدم است
خیلی ها مرده اند .. خیلی ها نیمه جان ادامه میدهند ... و خیلی ها در حال جان دادن هستند درحالیکه از بیرون همه چیز آرام و عادی به نظر میرسد ...
همیشه جنگیدن خوب نیست ..یه روزی میفهمی ..
برای بعضی از آدمای قدر نشناس نباید جنگید .. برای اثبات دوست داشتن نباید جنگید .. برای بدست آوردن دل آدما نباید جنگید ...
از این نوع آدما باید فاصله گرفت .. هر کسی که رنجت میده ... زیادی دروغ میگه که همیشه برات دغدغه میسازه .. حرمت نگه نمیداره ...
باید نادیده شان گرفت باید گذشت و بخشیدشون ..
نه اینکه اونا مستحقق بخشش اند بلکه برای اینکه تو خودت مستحقق بی دغدغه زندگی کردنی و مستحقق آرامش درونی ...
نرگس صرافیان
.................................................................
غ . ن : بهم گفت : حالت خوبه ؟ گفتم عالی .. گفت عالی خوب یا عالی بد !!
گفتم عالی خراب ...