سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابو جحیفه گوید از امیر المؤمنین ( ع ) شنیدم که مى‏گفت : ] نخست درجه از جهاد که از آن باز مى‏مانید ، جهاد با دستهاتان بود ، پس جهاد با زبان ، سپس جهاد با دلهاتان ، و آن که به دل کار نیکى را نستاید و کار زشت او را ناخوش نیاید ، طبیعتش دگرگون شود چنانکه پستى وى بلند شود و بلندیش سرنگون زشتیهایش آشکار و نیکوییهایش ناپدیدار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :235
بازدید دیروز :122
کل بازدید :824494
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/8/26
7:18 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

یه روزایی هست تو زندگیم که فک میکنم اگه ننویسم حرف نزنم گریه نکنم داد نزنم قدم نزنم  سیگار نکشم دق میکنم دیگه خیلی وقته گریه نمیکنم ..

نمیدونم اشگ چشام خشک شده .. باید قطره  اشگ مصنوعی بخرم..و گاهی بریزم تو چشام ... نمیدونم گاهی بغضی شدید و عمیق و حناق گونه گلومو

فشار میده همون بغضی که شده ندول و تو  تیروئیدم جا خوش کرده ... همون  گره ...گره ی که باز نمیشه ..

وقتی در جغرافیای غلط  یه پارادوکس  لعنتی عجیب  گیر میکنی و نمیدونی واقعا تو اینجا چکاره ای .. وقتی به هر کسی تو اطرافت  نگاه میکنی و  تشابهی

بین خودت و اونا نمی بینی .. با خودت میگی من اشتباهیم ..یا اینا ؟؟؟ .. من  کی ام ؟؟ اینا کی ان ؟؟؟ وقتی میلیونها دوستت دارم تو گلوت گیر کرده .. وقتی

قلبت لبریز از عشق و محبته و جایی برای ابرازش نیست .. وقتی انقد انقد به طرف مقابلت خوبی میکنی انقد عشق و محبت بی منت و بی دریغ نثارش

میکنی که جو گیر میشه و احساس میکنه خدایی واسه خودش ... وقتی به آدمای اشتباه اطرافت  به همخونت انقد بها میدی انقد از خواسته های به حقت

میگذری  که فک میکنه محبتت از روی "خاص بودن "اونه نه "خوب بودن"  خودت .. وقتی دروغ میشنوی و  به روی خودت نمیاری که طرف تحقیر نشه خودت و

طوری نشون میدی که باور کردی طوری که طرف خودشم دروغ خودشو باور میکنه ... وقتی توهین میشنوی و خودتو میزنی به نشنیدن که طرف شاید حالیش

بشه ... 

گاهی با خودم میگم خدایا مگه من هم خون اینا نیستم .. چرا هیچ شباهتی بین ما نیست ... چرا من انقدر درگیر مشکلاتشونم .. و گرفتاری و مشکلات اینا

رو گرفتاری خودم میدونم و با جان و دل فقط میخوام مثل مشکل خودم ، همه دردا و مصیبتاشونو حل کنم دست آخر اگه موفق بشم وظیفه مه و اگه نشم

مقصرم ...

خدایا اینا رو میگم که بدونی حالیمه ... که میفهمم... هیچ سنخیتی با اینایی که کنارم انتخاب کردی ندارم .. نه اینکه من خوبم اینا بدن ..نه شاید بالعکس ..

نه اینکه خودمو تافته جدا بافته بدوم و بگم الم و بلم ..

بازم نه ...فقط ایکاش ایکاش اینهمه محبت و عشق و ایثار و تو وجودم نمیزاشتی .. ایکاش قلب و روح منم  از سنگ میکردی .. ایکاش مثل اینا میشدم .. بی

دغدغه .. بی درد .. آدمهای باری به هر جهتی که جز جلوی دماغ خودشون .. چیزی رو ندیدن .. و تو  چه غریبانه بی منت و  چشم داشت غم و دردشونو به

جون خریدی... افق های دور زندگیشونو دیدی و براشون تصمیم گرفتی و جلوی خیلی فاجعه هایجبران ناپذیرشونو  گرفتی ..تو روزای سختشون اولین گزینه

شون بودی و تو روزای خوش خوشانشون آخرین گزینه ... ولی خم به ابرو نیاوردی ...

گاهی انقدر قلبم از عشق و محبت پره که جلوی گربه های تو کوچه زانو میزنم و بهشون ابراز محبت میکنم با چشای معصوم و قشنگشون بهم زل میزدن و

شاید میگن این دیوونه کیه !!!

که  حقم دارن ... گاهی تک تک سلولهام پره حرفه .. پر کلمه س .. پره حس مثبته که میخوام با کسی شریک بشم .. ولی هیشکی نیست ...

گاهی تو دلم میگم خدایا ..  این همه احساس .. اینهمه .. محبت به طبیعت به گل به پرنده به گربه به سگ حتی حشرات به همه موجودات چرا انقدر تو دلم گذاشتی ؟؟؟

وقتی منحصه ظهورش نیست ...

نمیدونم این کلمه قلمبه سلمبه از کجا به ذهنم اومد " منحصه ظهور"   یعنی همون جایی که باید بشه ابرازش کرد و پشیمون نشد..  به کسی که لیاقتشو

داشته باشه .. به کسی که ازجون ودل دوستت داشته باشه ...  کسی که تورو با هیشکی و هیچی تو دنیا عوض نکنه .. و همیشه پشتت باشه حتی اگه

اشتباه بکنی  به کسی که خوده خودتو بخواد با همه نقایصت با همه بدیات با همه اشتباهاتت .. همون دوست داشتنی  که تو به اطرافیانت نثار میکنی و

همیشه بی جوابه ..

به خدا ما  دیگه  از کسی نمیخواییم که دوستمون داشته باشه .. به خدا از کسی انتظار نداریم که عاشقمون باشه .. از کسی نمیخواییم که قربون صدقمون

بره و هر روز ناشتا و موقع خواب دوست دارم بگه بهمون ..

 

نه .. هیچ کدوم  اینا رو نمیخوام ... تنها و تنها .. چیزی که توقع دارم اینه که درجواب دوست دارم های بی حد و اندازه حداقل حداقل دیگه  با نیش زبون و کنایه

و تهمت آزارمونن ندین ...دیگه لقبایی که در شان خودتونه بهمون ندین ...  دیگه دست اتهامتون همیشه به رومون نباشه ...

اگه به جایی رسیدم که نرسیدم ... اگه امکانات اندکی که بعد از سی  وچند سال دوندگی و سگ دو به دست آوردم ( حداقل اون امکاناتیه که اگه شریک

زندگیمون اهل  بود باید بیست سال پیش میداشتم )

اگه با جون کندن مداوم و کار شبانه روزی و تلاش مستمر و "انبار نشینی و حسرت داشتن نور و پنجره  حسرت دیدن برف و بارون به مدت ده سال " تازه 

بهشون رسیدم باعث ناراحتیون میشه و علنا ابرازشم میکنین .. جز تاسف چی میتونم بگم ... حسرت روزا و شبایی رو میخورم که به خاطرتون خون دل خوردم

.. تصاویری جلوی چشام میاد که فقط تو فیلمای درام  هندی میشه دید ..ولی من با پوست وگوشتو استخوون سوخته م تجربه ش کردم .. و دم نزدم .. تنها

شبا شاهد بی مدعا و صبورم بوده بالشی که از شدت اشگ پشت و روش میکردم ... و شبهای غمگینی که تا صبح پنجره ای نبود که  با ماه درد و دل کنم و

به سقف دردامو میگفتم ... شبایی که  هیچ شونه ای نبود که روش زار بزنم جز شونه سرد دیوار .... ولی من دوام آوردم ..

به قول شاعر هر چه تبر زدی مرا ... زخم نشد جوانه شد ...

من از خاکستر بد بیاری و سرنوشت نکبت و شوهر معتاد و برادرای معتاد و پدر الکلی و بیکاری و فقر و نداری و خونواده نابهنجار و آشفته و  هم سرنوشتانی

که شرایط سخت   متاسفانه  سنگشون کرده بود ... سینه ام شرحه شرحه است  از بس که سپر بلای اطرافیانم شده .. از بس بهش تیرجفا و بی وفایی و

تهمت خورده ...

ولی من بلند شدم  از خاکستر بدبیاری و بدسرنوشتی و خانواده بلبشو و بدون بزرگتر بلند شدم و پرواز  کردم ...  ولی سعی کردم ماهیت خودمو از دست ندم

.. سعی کردم نزارم "شرایط بد "... بدم کنه ... نمیدونم فقط میدونم که سعی کردم ...

سعی کردم نزارم بچه هام اونچه رو که من خونه پدری و شوهری کشیدم تو خونه مون بکشن ... هرچند در برهه ای از زمان ..با ندانم کاری و اهمال و

احساسات بیخود و ارزش گذاشتن به شخصی که همه زندگیمو به باد داد بهشون ظلم کردم ... خب منم آدمم .. و هیچ آدمی بری از اشتباه و ندانم  کاری

نیست .. که اصل بر اینه که اشتباه کنی تا درس بگیری ..اصل بر اینه که بیفتی بشکنی بسوزی و بر باد بری ..تا بتونی خودتو به دست بیاری .. که شاید

بتونی خودتو دوباره پیدا کنی .. و اینو بفهمی که اصل دنیا همینه ... به قول بزرگ آقای شهرزاد : تو دنیا اصل به نرسیدنه .. اگه برسی باید تعجب کنی

تو دنیا اصل بر افتادنه .. شکستنه ... اگه نیفتی .. نشکنی ... که اسمش زندگی نمیشه .. میشه بهشت میشه خوش خوشان... مهم اینه که وقتی افتادی

تو گل و لای نکبت و نداری و فقر و نیستی و اعتیاد نمونی و پاشی خودتو بتکونی و گل و لای نکبت و از خودت پاک کنی و دوباره رو پا بشی ... و من 

هزاران بار افتادم .. ولی نموندم .. رو زمین و گل و لای نموندم ..هزاران بار شکستم ولی هر بار خودم

وایستادم .. شیشه های شکسته قلب و روحمو  مثل پازل با اشگ چشمم چسب زدم و بهم چسبوندم  ..

همیشه گفتم  هیچ وقت هیچ وقت به معنای واقعی کلمه کسی نبوده که تو روزای خیلی خیلی سخت و کشنده و اندوهبار زندگی یه لحظه حتی یه لحظه

دستمو بگیره و بگه : " نگران نباش من پیشتم من باهاتم با هم درستش میکنیم " هیچ کس نبوده ولی من این دیالوگ و به همه هم سرنوشتان و هم بندای

زندگیم گفتم ...

.. همیشه خودم به خودم دلداری دادم ..همیشه..خودم تو آیینه نگاه کردم اشگامو پاک کردم ... دستای لرزونمو دور شونه هام حلقه زدم و به خودم قول دادم

که درستش میکنم ... همیشه فعلام مفرد بودن ... همیشه ...

نه تنها مشکلات خودم  و که "اطرافیانم "برام بوجود آوردن حتی مشکلات همون اطرافیان و هم خودم حل و فصل کردم .. و از این بابت خدارو شاکرم ...

وای خدا گاهی حس میکنم انقدر انقدر عشق و محبت تو قلب و روحم تلمبار شده ... که گاهی کم میارم ... کم میارم که  کسی نیست که اینهمه عشق و

نثارش کنم ووو... و چاره ای ندارم جز اینکه این همه عشق و ایثار ومحبت بی دریغ و به پای آدما و اطرافیان اشتباه زندگیم بریزم ..کسایی که  همیشه باعث

درد و اندوهم بودن ... کسایی که همیشه از جلو و پشت بهم خنجر زدن .. کسایی که از موفقیت های هرچند اندکم دق کردن و همیشه تو نگاه و  رفتارشون

اینو با گوشت و پوست و استخوونم حس کردم و دم نزدم .. ولی بازم به روشون خندیدم .. بازم بهشون محبت کردم .. بازم مادی و معنوی حمایتشون کردم ..

همیشه باعث سربلندیشون بودم ... و صد افسوس همیشه بانی  سرافکندگی ام بودن ... ولی ... .......ولی ....میگن اتفاقای تکراری بد تو زندگیت تا زمانی

میفتن که درس لازمو ازشون بگیری یعنی تا تو درسشو نگیری هی برات تکرار میشن ...تا تغییر نکنی محکوم به تکراری...

و من دیگه یه تصمیم قاطع و عجیب گرفتم ...

من تو کوچه میشنیم و با گربه ها درد و دل میکنم ...  بهشون ابراز عشق و محبت میکنم .. بهشون اسم میزارم ... و باهاشون حرف میزنم وقتی معصومانه تو

چشام ذل میزنن  طوری که رهگذرا فک کنن دیووونم ... اشکالی نداره .......

ولی ...... دیگه خسته ام .. خسته تر از خسته ام  از اینهمه  ارزش و بها دادن و  بها  نگرفتن .. اینهمه ازخودگذشتگی و دم نزدن ... بزاراین همه عشق و

محبت از بزار این همه دوست داشتن بی دریغ  از قلبم سرریز بشه همه وجودمه بگیره  ...دیگه به کسی نمیدمش...  دیگه ابرازش نمیکنم وقتی بستری برای

شکفتنش نیست ..

دیگه یه  اپسیلون از این همه عشق و محبت و  نثار آدم عوضیاو اشتباهیای  زندگیم نمیکنم  ...  خدایا اینو بهت قول  میگم ... خواهشا باور کن ...نمیکنی !!!

نشونت میدم ...

این خط اینم نشون ....


 

لی لی ...