به مادرم بدهکارم که موهایم سفید شده ولی هنوز رقصیدنش را ندیده ام ..به مادرم که یادم نمیاید بلند خندیدنش را ...
به مادرم جادوگر بی رقیب آشپزخانه .. به مادرم به دستهای معجزه گرش در نوازشهای دردهای کودکیم و دردهای همین حالا ..
به مادرم و پیامهای عاشقانه پر از غلط املایی روز و شبش که این روزها کمک میکند زنده بمانم .. مامان واتساپ معبد من است وقتی برایم صبح بخیر میفرستی با آن گلهای زشت ..
به مادرم بدهکارم به گریه های بعد از نمازش ..برای بچه های بیمارش .. به مادرم بدهکارم به چشم های همیشه نگرانش وقت پرسیدن کار پیدا نشد
؟؟؟؟؟؟
به لبهای خشک ماه رمضانش وقتی قبل از افطار دست به آسمان زمزمه میکند .. خدایا بچه هایم .. خدایا بچه هایم ... خدایت از من هم به تو بدهکارتر است مامان ..
به مادرم بدهکارم مادرم را کم خندنده ام و بسیار مسبب گریه اش بوده ام .. مادرم را کم در آغوش گرفته ام و بسیار مسبب تنهاتر شدنش بوده ام ..مادرم را
کم پرستیده ام خیلی کم و هرچه سنم بیشتر
میشود برایم راحتتر میشود درک کنم پدرم چرا آنقدر عجیب و بزرگ این زن را دوست میداشت ... این زن دوست داشتنی نیست ، خود مفهوم دوست داشتن است ..
پیامبری است که زمستان ها با کمر درد و زانو درد به حیاط میرود و گلدانهایش را نایلون پیچ میکند تا از سرما آسیب نبینند و گربه های خیابان را گرسنه نمیگذارد .. و پرنده های حیاط همیشه سهم خرده ریزهای سفره را دارند ..
و اگر بداند که کسی که همه عمر به او بدی کرده و مبتلای رنجی شده است غصه میخورد .. من به تو بدهکارم مادر ..
هرگز آنقدر نویسنده خوبی نخواهم شد که بتوانم طرز نگاه تو را به نوه هایت بنویسم ..
غریب دلتنگ که تماشای پیر شدنت پیرم کرد با تمام قلبم دوستت دارم ..
و این تنها کاری است که درست یاد گرفته ام ...
حمید سلیمی
...................................................................................................
غ . ن : گاهی بعضی نوشته ها در قلب و روحت رسوخ میکند قلم سلیمی از این گونه قلم هاست ...چقدر با این نوشته اشگ ریختم ...