وقتی احساس تشنه بودن میکنیم میشود تشنگی .. یا ضعف ناشی از گرسنگی میشود گشنگی .. پس نیاز مبرم به عشق هم لابد میشود عشقگی !!!
شاید ما دهه پنجاهی ها نسلی بودیم که بیشتر از زندگی به عشقگی فکر میکردیم .. بچه هایی که به جای بچگی فقط دلشان میخواست که عاشق شوند ..
کسی را دوست داشته باشند خیلی هایمان که هنوز فرق دختر و پسر را نمیدانستیم هوس عشق به سرمان زد ..
فرقی نداشت یکی از بچه های فامیل باشد یا "علی" توی سریال آئینه عبرت .. یا "سوباسا " توی کارتون فوتبالیست ها تفاوتی نبود بین عکس رنگی یک
فوتبالیست مو لخت یا همکلاسی هم جنس !!
ما عاشق هر کسی میشدیم که فقط کمی دوستمان داشت و کمی دوستش داشتیم ...
خودم دوستی داشتم که عاشق فوت های مزاحم تلفنی خانه شان شده بود .. عصرها که ما در کوچه بازی میکردیم می نشست خانه تا مزاحم زنگ بزند بعد
بافوت های عاشقانه طوفانی در وجودش میافتاد که دلش را میبرد ..
"عشقگی " برای ما دهه پنجاهیها یک نیاز حیاتی بود مثل آب و غذا .. انگار برای ادامه زندگی حتما باید برای کسی مرد...
همین ها باعث شد ظرفیت هایی از عشق را کشف کنیم که هیچ یک از فلاسفه کهن به آن دست نیافته بودند ... حتی آقای والنتیوس یا همان " ولنتاین " ...
امان همان طور که در تمام طول تاریخ تشنه های زیادی از تشنگی مردند .. و گرسنه های زیادی از گرسنگی ...
بعد از ما دهه پنجاهیا ..عشق پس از تحمل یک عمر" عشقگی "مرد و دار فانی را وداع گفت ..
.................................................................