خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغروزم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
گل شکفته خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
شراب خواستم و عمر شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
چه سرنوشت غم انگیری که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود ..