اقای شاملو میفرمان من قبل از آیدا اصلا زن ندیدهبودم... بعد از دو بار ازدواج ناموفق !!!
عشق به چشم من چنین واقعهای باید باشه. تغییر معیار، اصلاح نگرش، آرامش دائم و خواستن بیپایان. نه این که جنونی و تنشی رخ نده، نه. این که هر دو
سوی رابطه بدونن بعد از این توفان، به ساحل گفتگو و علاقه برمیگردن...
نویسندهها و شاعرها اسم خیلی چیزها رو میذارن عشق. اما شاید عشق فقط یه گرمای مطلوب باشه توی رگها، وقتی به یه نفر فکر میکنی و لبخند
میزنی، و میدونی اگه بهت فکر کنه لبخند میزنه...
آیا علاقه از رنج مبراست؟
رنج، پیشنیاز رشده..
رشد، پیشنیاز آرامشه..
آرامش، پیشنیاز خودشناسیه..
و خودشناسی واقعبینانه، پیشنیاز عشق..
"شما بیا ور دل من بشین." بله. این دستور زبان عشقه.
به شما که جوون و تازهای و دلی داری برای دوستداشتن میگم، دست بردار از کسی که این رو ازت نمیخواد، یا نمیشه این رو ازش بخوای.
اگر از من بپرسند عشق در شکل اعلای خود برایت چه معنایی دارد، به سادگی جواب میدهم التیام تن و آرامش روان.
بعد از هیجان نخستین، با فروکاستن آن عطش آتشین، قسمت اصلی رابطه شروع میشود: همزیستی دو جهان ناهمسان. درک متقابل تنها برگ برنده این قمار سخت است،
تو سالها با آهنگهای خودت یک نفره رقصیدهای، و حالا باید درک کنی ریتم تانگو با حرکات دو نفر تنظیم میشود.
خطای اول، نادیده گرفتن اهمیت مکالمه است. برای شناختن یار که میتواند بخش مهم باقی زندگیت باشد، لازم است با او حرف بزنی، حرفهای جدی و
مستمر و مهم. باورکن یک گپ کوتاه اما هوشمندانه در ابتدای روز یا وقتی در بستر کنار هم آرام گرفتهاید یا هروقت مناسب دیگر که هر دو هشیار و
خونسردید، جادوییترین بخش کاشتن دانههای سیب سرخ آرامش در رابطه است...
من یاد گرفتهام زوال یک رویا درست از جایی شروع میشود که آدمها به جای حرفزدن با دیگری، شروع به گفتگوهای درونی طولانی میکنند. آن سنگ
خودخوری که در دلت نگه میداری، عاقبت سنگین میشود و تو را به قعر تاریک دریای تنهایی بازمیگرداند...
حمید سلیمی
نویسنده ای که تو اینیستا با قلم قشنگ و هوشمندانه ش آشنا شدم و فکرش و قلم شو و بازی با کلمات شو خیلی دوست دارم خیلی ...