خوبی اش این بود که همه مرا یک آدم قوی میشناختند
و فکر میکردند همه چیز را درست میکنم و به اوضاع مسلطم..
هر چند اگر همان لحظه زمین خورده بودم و داشتم به پهنای جان اشگ میریختم ..
خوبی ا ش این بود که هیچ کس باور نمیکرد چقدر کم آورده و چقدر غمگینم..
شبیه به بنای چوبی باشکوهی که از درون توسط موریانه های خالی شده باشد
ودرکمال عظمتی که حفظ کرده بود هر لحظه با تلنگری فرو می ریخت ...
تصور میکردند قوی هستم تصور میکردند به سپاه مشکلات پیروز میشوم
تصویر میکردند هیچ چیز مرا از پا در نمیاورد ..اما فقط تصور میکردند ...
نرگس صرافیان