بعدها وقتی موهای جو گندمی ات را از پیشانی کنار میزنی و قرص های رنگارنگت را به ضرب آب پایین میدهی
وقتی با کسی که به بودنش عادت کرده ای کنار شومینه ی رنگ و رو رفته خانه ات مینشینی .. وقتی برای بار هزارم سریالی را را تماشا میکنی
وقتی دیگر برایت فرقی نمیکند موهایت سپید باشد یا بلوند ..نسکافه ای باشد یا هر رنگ دیگری ...
وقتی پسر بزرگت روز مادر برایت صندلی نماز میاورد ..متوجه خواهی شد که زندگی آنقدرها ارزش نداشت که برای به دست آوردن کسی که دوستش داشتی نجنگی !!
که برای آرزوهایت تلاش نکنی .به زودی وارد روزمرگی هایت خواهی شد به زودی وارد روزی میشوی که آرام و ساکت روی صندلی چوبی قدیمی جهیزیه ات رو به روی پنجره خانه نشسته ای و چای
مینوشی و همسرت طبق معمول مشغول غرولند هایش است ...
به زودی متوجه خواهی شد که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی ... که هر روزت را به بهانه روز بهتر از تو ربود ...
و تو چه ساده لوحانه حرفش را باور کردی ...
زندگی تو همین امروز است .. همین ساعت .. همین دم .. همین لحظه ...
دوستت دارم به هر کسی که لازم است بگو ..
برای آرزوهایت بجنگ ..
بعدتر ها متوجه خواهی شد اصل زندگی همین است .. و دیگر هیچ