علاقهای سالم، به تانگویی آرام میماند، یک ریتم ملایم دلپذیر.
جایی که قرار است تمام حرکاتت را هزاربار بررسی کنی تا ترس از واکنش احتمالی یار را سرکوب کنی، سرزمین خوبی برای درخت شدن نیست..
جایی از سریالی که دوست دارم-this is us- کوین اعترافی مهیب میکند که چون والدینش داستان عشقی مخوفی داشتهاند، تمام عمر را پی داستان
عجیب خودش دویده. همانطور که اسم سریال میگوید. ما همه همینیم. قلب انسان کوچکتر از آن است که اهمیت یک داستان عشقی کوچک ساده را
بفهمد. اهمیت "دوستت دارم چنان که هستی، دوستم بدار چنان که هستم" را.
ما اغلب معتقدیم عشق رنج است. بدتر، ادبیات فارسی عشق را فرزند ناکامی میداند و به ندرت درباره روزگار وصل حرف میزند. اما چنان که من فهمیدهام،
یک علاقهی سالم زمینهای دلربا برای رشد، آرامش و دریافت مهر بی التماس است. بله، آموختهام شناخت حریم و ویژگیهای فردی برآتش علاقه و درک، بر
بوسه مقدم است.
ما جنون عذابکشیدن داریم، چرا که روح جمعی ما باور ندارد شایسته ستایش است..
و نیز جنون عذابدادن داریم وقتی بفهمیم کسی دوستمان دارد. علاقه که میتواند مرهم باشد، در دست آشوبهای درون ما، تیغ دو لب کشندهای شده که
تنها دستاوردش بیپناهی مستمر است.
ما حتی وقتی در بستری مشترک کنار یار استراحت بعد از تنانگی را تجربه میکنیم، مثل کودکی گمشده بیقراریم...
از من که پیامبر تنهایی و گریزم بشنو،
تا دیر نشده به یک قصهی عشقی ساده تن بده. ..
به یک علاقهی گرم، دوسویه و لبریز مهر و مدارا. ..محاکمه نکن... محاکمه نشو... فرصت بده، فرصت بخواه. ..عجله نکن. شوریده نشو، پیش از موعد..
. بگذار زمانش برسد... از یاد نبر کسی که کنار توست، والدینت یا غول چراغ جادویت نیستند...
به تنهاییت احترام بگذار، حریم تنهاییش را از او نگیر، و از یاد نبر ما شدن، انکار اهمیت منهای پیشین نیست... پیشداوری نکن. .
ذهنت را از حکمهای کلی- این اعتیاد احمقانهی انسان- خالی نگه دار. از وصل نترس...
از حال خوب تازه و ناشناس، پناه نبر به حال بد امن...
آیا وقت گفتن این حرفهاست؟
بله. بدبختانه حرف دیگری برایمان نمانده است. یعنی برای من...
برای آدمی که خستهشده از مرور تلخی مدام جهانی که خرابش کردهایم...
همین.
حمید سلیمی