یک نفر را دوست میدارم و شعرمیگم براش ..
آمده در زیر شعر من نوشته : عاشقی ؟؟
این همه از دردهایم گفته ام باز آمده
مینویسد : خوش به حال دلبر تو ! آفرین !
من که شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی
من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی
با من از ماندن بگو رفتن تباهم میکند
خوب میدانی غمت خانه خرابم میکند
من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که میدانی چه کارم میکند
قدر یک دم دستهایت را ز دستانم مگیر
فکر یک دم بی تو ، بر مردن مجابم میکند ...
..........................................................................
غ . ن : گفتمش عاشقتم .. گفت محبت دارید ...ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد ...!