تو از کوچ مرغای دریا رسیدی
تنم شد حریمت، ولی تو ندیدی
خیالت که ساحل فقط ریگ و ماسه ست
به من تکیه کردی، چشامو ندیدی
تو جا موندی از کوچ، تو آغوش گرمم
برات لونه ساختم با شنهای نرمم
نذاشتم بفهمی که غربت چه تلخه
به دریا زدم تا غمامو نفهمم
چه آسون بُریدی! چه آسون ندیدی!
ازین ساحل دور چه آسون پریدی!
حالا یادگارم ازت جای پاته
نگاهم همیشه به یاد نگاته
حالا روزگارم پر از موج و کوچِ
دل صاف دریا پر از خنده هاته
(کامران رسول زاده)