سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ حرکتی نیست، مگر آنکه در آن نیازمند شناختی هستی . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :84
بازدید دیروز :370
کل بازدید :798216
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/19
6:19 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

از تو می نویسم

موهایم

تشنه لمس دستهایت ..

از من می نویسی

نم چشمهایت

بی تاب بوسه هایم ..

و این خود

شعری است به وسعت دوست داشتن ...

...............................................


  
  

اگر نیست یعنی نمیخواهد باشد

این را بفهم ...

دنبال هیچ توجیه دیگری نباش ..

محال است کسی را دوست داشته باشی

و برای بودن و حرف زدن با او بی تاب نباشی ..

محال است برای کسی که دوستش داری زمان کم بیاوری

اگر می بینی سراغش را میگیری و نیست

یعنی دوستت ندارد ...

یعنی به زبان بی زبانی میخواهد دست از سرش برداری

او تو را نمیخواهد ..

بفهم دیوانه  جان ...

دنبال هیچ دلیل من در آوردی یگر ی هم نباش ..

نرگس صرافیان

.................................

گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی

حال ما خوب خرابست

به آن دست نزن ...

عنباس معروفی

.....................................

حس کردم

که چقدر

دلم واسه خودم تنگ شده

تلخ ترین حس دلتنگی

دلتنگی و اسه خودته

واسته کسی که بودی ...

......................................

 


  
  

 من عهد بسته بودم که انقلاب کنم

تفنگ در دست بگیرم و خنجر به کمر ببندم

و کوله ای بر پشت بگیرم ..

من عهد بسته بودم

تمام دیکتا تورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم ..

پای پیاده کوهها را به لرزه در بیاورم

بیابانها را دریا کنم

دریاها را خروشان

من عهد بسته بودم کودکان را سیر کنم

زنان را آزاد

مردان را زندان بشکنم

اما ...

حضور تو عهد مرا شکست

مرا به زندان چشمانت انداختی

خانه نشینم کردی ..

به نفرین عشق دچار م کردی

حالا عهد بسته ام  کنار تنت بمانم

گیسوانت را به دست بگیرم

لبانت را به لبهایم بگیرم

و تا زنده ام ..

اسیر عشق تو باشم

به تمام دیکتاورهای عالم بگو

آسوده بخوابند ..

من عاشق شده ام

حامد بدرخان


  
  

این روزهای غمگین و سرد که روی تخت بیمارستان آرام و آرام و آرام دراز کشیده ای و دستگاهی که به تو وصل است  و نفس میکشی .. به زخمهایت میاندیشم به زخمهای درون و بیرون از بدن رنجورت...

زخم درونت را که کسی ندید ..  و زخمهایت آن آمپولهای لعنتی انسولین که سه نوبت در زیر پوست تنت فرو میرفت و ..

اکنون آرام نفس میکشی .. آنقدر آرام خوابیده ای که گویا سالیان سالیان سال خستگی را روی آن تخت گداشته ای و نمیدانم  کجایی

اکنون که جسم رنجور و بیمارت که سالهاست رنگ  سلامتی به خود ندیده .. روحت در کچاها سیر میکند ..

بی شک دیگر درد نمیکشی ... دیگر نگران گذشتن وقت انسولین و داروهای دیگرت نیستی که این سالهای اخیر در زندگیت عجین شده بود

و صبور و صبور و صبور .. گاهی که میدیدمت چه قدر گله میکردی از عوارض این دیابت لعنتی که همه زندگیت را تسخیر کرده ...

این روزها بسیار به دوران نوجوانیمان میاندیشم .. به روزهایی که تو .. چه بگویم .. وقتی یاد آن روزها میافتم .. گریه امانم نمیدهد ... آن همه مظلومیت درد خانه پدری برایت ..

به کودکی و نوجوانی که نکردی و نکردیم میاندیشم .. .

روی تخت بیمارستان خوابیده ای میگویند سطح هوشیاریت  از 15 روی 5 مانده و این یعنی اگر این چند روز اخیر این سطح بالاتر نیاید شاید ... دیگر هرگز به هوش نیایی و دخترک نازنینت برای همیشه در حسرت نگاهت بماند ...

 نمیخواهم  بنویسم این کلمات سرد و بیروح را که قلبم را مثل مشتی آهنین در خود میفشارد ..

گویا مسماری در قلبم فرو میرود و دردش تا پشت ستون فقراتم را میسوزاند ..

واژه سرد کما این روزها تمام روح و ذهنم را درگیر خودش کرده ...  و چقدر ما آدمها بیرحمیم نیست به همدیگر ...

وقتی عزیزمان راه میرود میخندد گریه میکند حرف میزند درددل میکند او را نمی بینیم .. گاهی از ما هیچ نمیخواهد جز اینکه وقتی از دردهایش میگوید لحظه ای کنارش بنشینم در چشمانش بنگریم  و او فقط حرف بزند .. گاهی در اوج استیصال و درد فقط نیازمند صدای ما از پشت گوشی تلفن است ..  و اینکه ماهها از عزیزانمان بی خبریم ... به هزاران دلیل واهی و گرفتاری ..  چند ماه است که یک وعده با خواهر و برادرمان پدر ومادرمان غذا نخورده ایم ؟؟ چند وقت است که هیچ هدیه ای برای عزیزانمان نخریده ایم .. کی روز تولد خواهر و برادر و پدر و مادرمان را  با یک پیامک و یا تلفن تبریک گرفته ایم حتی بدون هدیه ؟؟

واقعا عزیزان ما غیر این محبت های کوچک چه میخواهند ازما ؟؟؟

و روزی که بیمار میشوند و روزی تخت میفتند تازه یادمان میفتد که چه بوده اند برایمان وقتی نفس میکشند راه میروند حرف میزنند میخندند گریه میکنند آه میکشند دلتنگ هستند  محتاج یک کلمه محبت آمیز از ما هستند  ولی ما کر و لالیم  ما کوریم ... سرد و یخیم ..

گویا همیشه هستند گویا همیشه هستیم ...

 اما وقتی روز تخت میفتند ... ناباورانه می بینمشان ..  نفس هایش را میشماریم  اینکه چشمش را لحظه ای باز کند و به ما بنگرد چشمانی که سالیان سال است که یک نگاه عمیق از ته جان از ما ندیده اند  اینکه جواب سلاممان را بدهند آرزو میشود برای همه .... دستهای سردش روی تخت کنار بدن رنجورش افتاده و سرمهایی که به آن وصل هستند دستهایی که سالیان سال است در آرزوی نوازش دستمانمان له له زده اند .. و اکنون دیگر دستان مرتعش و لرزان ما را حس نمیکنند ..

 درهای آی سی یو  درهای عجیبی هستند درهایی که همیشه باز نیستند درهایی که گریه ها و دعاها و التماسهای زیادی را در سینه دارند ...

 درهایی که شاهد و ناظر اشگها و بغض ها و دعاهای بیشماری بوده اند ... درهایی که پدرها و مادرها و خواهرها و دخترها و پسرهای زیادی را در این طرف و آن طرف در شاهد و ناظر بوده اند ...

درب آی سی یو بودن هم درد سختی است ...

خوف و رجا درد این روزهای من است .. پنجاه پنجاهم این روزها .. برایم دعا کنید ...

............................................................

 پ . ن : یکی از بستگان نزدیک و دوست بنده از روز 26 مهر ماه در کما هستند از همه عزیزانی که به وبلاگ حقیر سر میزنند التماس دعا دارم برای همه بیماران .. مخصوصا این عزیز بیمار ما ... از ته ته دل پاکتان دعا کنید .. ایشالا خبرای خوش و همینجا بهتون بدم ...


  
  

زیباترین انسانهایی که تاکنون شناخته ام

آنهایی بودند که شکست خورده بودند ..

رنج میکشیدند ،دچار فقدان شده بودند ..

با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند ..

این  افراد یک حسی از قدردانی ، حساسیت و فهم زندگی داشتند

که آنها را پر از شفقت ،ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد ..

زیبایی این افراد اتفاقی و بی سبب نبود ...

الیزابت کوبلر

...............................................

یک راند دیگر مبارزه کن

وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه میروی

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری

یک راند دیگر مبارزه کن ..

وقتی که خون از دماغت جاریست

 و چشمانت سیاهی میرود و چنان خسته ای که آرزو میکنی

حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند ..

یک راند دیگر مبارزه کن

 و به یاد داشته باش

مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه میکند

هرگز شکست نمیخورد

جیمز کوربت


  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...