سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که در آنچه فرا می گیرد بسیار بیندیشد، دانش خود را استوار ساخته و آنچه را نفهمیده می فهمد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :185
کل بازدید :801309
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/30
1:30 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟

سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟


پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ

شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟


در میان تپش آیینه پنهان شوی و

روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد

تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود

رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟


میشود با همه ی ریشه و رگهای تنت

سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟


| داریوش کشاورز |




  
  

چقدر خوشبختم!

می‌ توانم عکسِ

سیاه و سفید تو را ببوسم،

و باور کنم که در آن سوی سواحل رویا،

با تماس نابهنگامِ گرمایی به گونه‌ات

از خواب می‌پری...!


| یغما گلرویی |

................................................

دلتنگی یعنی فکر کردن به پرواز

به خنده‌های بی‌دلیلت در راه خانه

نگاه‌‌های "مال خودمی"ا‌ت در جمع

دلتنگی یعنی کش رفتن آدامس جویده‌ ات

و غوطه‌ور شدن در طعم لب ‌هات

دلتنگی یعنی چشم‌‌های تو امشب سرخ بود

و چشم‌‌های من خیس...


| عباس معروفی |

.............................................................




  
  

منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد.

تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود; باتری اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر.

از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت:« خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:« اگر این یکی بود همان دفعه ی اول سقط شده بود...این یکی اما سگ جان است.» دو باره موبایل قدیمی را نشانم داد.

گفتم:« توی زندگی هم همین کار را می کنیم، همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکت مان چه خطی می اندازد روی دلش.» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد...

سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد...


| مریم سمیع زادگان |




  
  

دست بردار از این دین خرافاتی من

پای مگذار به دنیای خیالاتی من


برو از این دل دیوانه تو را خیری نیست

تو نداری خبر از خلق منافاتی من


هیچ ایراد ندارد که مرا بد خواندی

بگذار از من، من ماند و بد ذاتی من


یک جنون بود و هزاران سبب لاینحل

می تراوید از این فکر قرو قاطی من


فلسفه بافی من ما حصل عشق تو بود

می گذشتی تو از این باور سقراطی من


”زندگی کردن من مردن تدریجی” ؛ نه 

مطمئنم که تویی مرگ‌ مفاجاتی من


از همین فاصله ی دور تو را می بوسم

آه..معشوقه ی ممنوعه ی مافاتی من

 


هر زمانی که نفس، از سر بامم پر زد 

می توانی که بیایی به ملاقاتی من


| محمد مرادی |




  
  

برای به یاد آوردن یه نفر، ‌یه بهانه‌ی کوچیک کافیه،

اما کی می‌دونه برای فراموش کردن، چند سال باید بگذره؟

از کجا معلوم که با مرگ، همه‌ی خاطرات فراموش می‌شن؟

کاش آدم آرزوهاش رو توی دنیا بذاره، خاطراتش رو به گور ببره.

توی قدیمی‌ترین عکسها، همیشه یه نفر هست، که هیچ‌وقت لبخندش کهنه نمی‌شه.

یه روز همه‌ی آدما، می‌رن سراغ یه عکس قدیمی، کنار یه عشق قدیمی،

زل می‌زنن به یه بغض قدیمی و می‌گن:

«خیلی ممنون، که یه روز با تمام وجود دوستم داشتی»


| پویا جمشیدی |




  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...