سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :223
بازدید دیروز :307
کل بازدید :794190
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/7
3:14 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

ما زن ها ...
نه عشقمان را با ملاک ثروت انتخاب می کنیم
نه بدنی ورزیده و قد رشید و ته ریش و عطر تلخ ...
در رویاهای پانزده سالگی مان مرد رویاهایمان این چنین بوده
ولی ...
ما عاشق کسی می شویم که بوی ماندن بدهد ...
کسی که بفهمد بهانه گیری هایمان ناز برای یار ناز کش است
کسی که درک کند جنس زن حسود است و انگ شکاکی نزند
ما کسی را دوست داریم که کنارش جای توقعِ هرروز شاخه ای گل
بتوانیم دلخوش کنیم به گل هایی پیراهنتان...

..............................................

چه کسی...؟!

برای من ماجرای مردی را نقل کردند.

 

 

 که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق می خوابید.

تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.

چه کسی؟ چه کسی برای ما بر زمین خواهد خوابید؟

آلبرکامو

.............................................


  
  

من حرف های یواشکیِ قبل از خواب را دوست دارم،
از همان حرفهایی که ته دلت مطمئنی پشتش دروغی نیست،
همان حرف هایی که فقط بعد از ساعت دوازه دلهایمان با هم میزنند،
آخر شب ها دلها دروغ نمیگویند،
میگویید نه؟
کافیست یکنفر را بخواهید،
هرشب ناخودآگاه حرف هایتان زیباترین خصوصیِ دنیا میشوند...
اگر آن یکنفر را دارید، شما خوشبخت ترین آدم هستید،
فقط
لطفاً
یکنفر را
برای
همیشه
"خصوصی"
بخواهید...

 

ستایش قاسمی


  
  
هیچوقت یادم نمیره...
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم...
 ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد... بدجور زخم شد... خیلی درد کشیدم..
خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد...
 اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم... دوستی که مثل خانوادم بود...
دوستی که بهش اعتماد داشتم... تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...
اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود...
چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد...یادم نمیاد سر چی...یادم نمیاد کی مقصر بود...
فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم...
وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد...
کاری به توپ نداشت... اومد که زخمم رو بزنه...
زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم...
ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه...زخمم کجاست...
از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست...
 نذار بفهمه چی نابودت می کنه...شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! زخمت رو...
دردت رو واسه خودت نگه دار...
میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...
اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه...با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد...
حسین حائریان

  
  

آنقدر
"دوستت دارم"ها
"دلتنگى"ها
"خاطرات"
به زبان هاى گوناگون روى قلم ها چرخیده
که ترجیح میدهم
قلم را زمین بگذارم و
تمامِ آشوب هاىِ دلم را کنارِ گوشَ ت نجوا کنم
بودنت را لازم دارم،
براى چند دقیقه ابرازِ دلتنگى...
دیگر کافیست،
هر آنچه خواندى و به رویَت نیاوردى!
هی...

 

علی قاضی نظام

................................................................


  
  

هم آغوشی روی یک صندلی خالی"
دو سال که از زندگی مان گذشت،

حرف هایمان ته کشید، احساسمان هم همینطور.
حتی چفت دست هایمان باز شد و دور از هم راه می رفتیم.
هر شب از سر کار که فارغ می شدیم، از میر داماد تا مولوی را پیاده توی سکوت گز می کردیم، جدا از هم. بعد از آن کنار خیابان، به انتظار تاکسی، احمد سیگار بهمن می کشید، من هم در پالتویم سگ لرز می زدم.
یک شب خلوت بود و یخبندان.
نور چراغ راهنما روی آسفالت می رفت و می آمد.
احمد طبق معمول سیگار می کشید، گونه هایش مکیده می شد توی دندان هایش، من هم سگ لرز می زدم.
بالاخره تاکسی زردی ترمز زد، همه ی صندلی هایش پر بود به جز تک صندلی جلو.
مردد ماندیم،احمد سوار شد، کنار رفت، بدنش را جمع کرد؛ سوار شدم و خودم را چپاندم توی بغلش‌.
صدای فرهاد از ضبط پخش می شد."آینه میگه:تو همونی که یه روز می خواستی خورشید رو با دست بگیری." دست راستش از تنگی جا بالا رفت و دور گردن یخ زده ام حلقه شد، ریز خندید، سرم رفت توی گودی گردنش. بوی رزماری و سیگار می داد. "ولی امروز شهر شب خونه ت شده
داری بی صدا تو قلبت می میری."
خیلی وقت بود، مرا در آغوش نگرفته بود. ریز خندیدم.
داغی نفس هایش پشت لاله ی گوشم می ماسید، هظ می بردم.
جمع تر شدم‌، ماشین روی دست انداز تکان خورد، دستش دور گردنم بیشتر حلقه شد و خورد به نوک سینه هایم.
پاهایم را تا کردم، گذاشتم روی داشبورد.
تا مدرس خدا خدا می کردم دیر برسیم، اما چند دقیقه طول نکشید این هم آغوشی.
بعد از آن شب، باز در سکوت همیشگی بعد از کار، آخرهای شب 

احمد سیگار می کشد و من هم سگ لرز میزنم. سوار تاکسی می شویم تا مدرس در سکوت می مانیم، او روی کاناپه می خوابد و من توی اتاق.
هنوز مزه ی آن هم آغوشی اجباری روی تک صندلی ماشین زیر دندان های یخ زده ام هست.
کاش باز تاکسی ای پر با یک صندلی خالی به تورمان بخورد.
..فردین


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...