سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :144
بازدید دیروز :122
کل بازدید :824403
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/8/26
6:35 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

کاش...

هیچ گذشته ای  با هم نداشتیم

آن وقت من میتوانستم

به تو زنگ بزنم

تو هم..

و بی دلخوری حالت را بپرسم

چقدر پرسیدن حال ساده ات

بعید شده حالا ....

 

.........

 


  
  
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم،
زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...
زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون،
طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.

کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.
کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.
پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هیچ کس نمی فهمد که غمگینیم یا شاد،
هیچ کس نمی فهمد که بغض داریم یا شوق، هیچ کس نمی فهمد که حالمان خوب نیست...
پنهان شده ایم پشت یک درد مشترک، یک طاعون فراگیر، یک هیولای کوچک و ناشناخته...
پنهان شده ایم و فاصله می گیریم از جهان، از آدم ها، از دوست داشتن و از دوست داشته شدن، ولی خوبیم...

ما عادت کرده ایم طاقت بیاوریم، ما عادت کرده ایم زندگی کنیم، ما عادت کرده ایم اگر خورشید هم بمیرد، بگوییم چیز مهمی نیست...
مثلاً همین حالا که حال همه مان مثل دیروز و یک ماه و یک سال قبل، خوب است، حتی پشت خفقان ماسک ها، حتی وقتی که چشم هامان نمی خندد، حتی وقتی عزیزانمان را بغل نمی کنیم، نمی بوسیم، نمی بینیم.
ما یکه و تنها پشت نقاب ماسک هامان پناه گرفته و در حصار فاصله های ناگزیری که هست،
همچنان نفس می کشیم و خوبیم. 
نرگس صرافیان
...........................................................................
ما همه خوبیم ..
اما تو باور نکن ..


اماZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


  
  
«تنهاترین نهنگ دنیا» به خاطر تفاوتش در تولید صدا و انتخاب مسیر مهاجرتش در اقیانوس، تنها بود. تنها آواز می خواند و تنها سفر می کرد و هیچ کس قادر نبود که سکوت سرشار از آواز او را بفهمد و برای تنهایی اش کاری کند.

تنهایی، به خاطر تفاوت هاست، تفاوت هایی که گاه ملموس اند و گاه ناملموس. گاهی آن قدر ناملموس که تو از عمق جانت فریاد می زنی و حتی صدایت را کسی نمی شنود، کسی نمی فهمد همین لحظه چقدر محتاج همدردی هستی و چقدر دوست داری یک نفر از راه برسد و تو را از اقیانوس بی پایان تنهایی ات بیرون بکشد. آدم ها از کنارت عبور می کنند و تو را آرام و خونسرد و بی نیاز می یابند...
درحالی که همان لحظه تو داری از درون، به فاجعه آمیزترین حالت ممکنِ یک انسان، فرو می ریزی.
تو ساکت به نظر می رسی و حتی کسی فکرش را هم نمی کند که این سکوت، حامل فریادهای زیادی ست که از روی استیصال و ناچاری درون خودت دفن کرده ای.
تو ناگزیری تنها بمانی و تمام اقیانوس بی انتهای زندگی ات را یکه و تنها طی کنی، هرچند به دید آنان که قادر نبودند آوای استیصال تو را بشنوند و حرف های ناگفته ی تو را بفهمند، مغرور و گوشه گیر به نظر می رسی...
ما آدم ها همه مان در حجم وسیع جهان تنهاییم ...
چون هرکدام فرکانس متفاوت خودمان را برای زیستن داریم و توسط کسی جز خودمان فهمیده نمی شویم.

دانشمندان نزدیک به یک دهه، تنهایی یک نهنگ را زیر نظر گرفتند تا علت این تنهایی را بفهمند،
به راستی چه کسی؟
چه کسی برای تنهاییِ دسته جمعیِ آدم ها کاری خواهد کرد؟! 
نرگس صرافیان
ZibaMatn.IR




  
  

زیاد پیش آمده، خیلی زیاد ...
که حوصله خودم را هم نداشته ام ...
ولی با همان حال ...
حرف های دیگران را گوش بوده ام ...
زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ...
نشسته ام روبروی آدم ناامیدی و به حال و هوای زندگی ...
برش گردانده ام ...
زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیر سکوت بالشم پنهان کرده ام ...
و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ...
شانه ای محکم بوده ام برای درماندگی و بی پناهی آدم ها ...
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم ...
تا دلی نگیرد ، دستی نلرزد و شانه ای درد نگیرد ...
همیشه خواسته ام بانی لبخند و حال خوب آدم ها باشم ، از همان کودکی ...
همان روزهای بی تکلّفی که انشای تمام بچه های محله را می نوشتم و مشق های خودم می مانْد ...
و هیچ کس نفهمید ...
که این رفیق باز کوچک ، در سرش چه هدف ها و آرزو های بزرگی داشت ...
برای من کاری ندارد ...
هر وقت که دلم خواست ...
جوری بی خیال می شوم که انگار نه انگار مشکلی هست ...
انگار نه انگار رفیقی نیست که حرف هایم را بشنود ...
انگار نه انگار همین لحظه ...
همان جایی که باید نیستم و انگار نه انگار که دارم خودم را به بی خیالی می زنم ...
برای من که کاری ندارد ...
بگذار مشکلات از سر و کول هم بالا بروند ...
و غصه ها پشت شیشه بی تفاوتی ام ، به جان هم بیفتند ...
مهم منم ...
که عین خیالم نیست پشت حال خوبم ... چقدر بی پناهی ، کمین کرده ،

قهوه ام را می نوشم ...
من خوبم ...
بگذار غم ها پای پنجره سبز افکار من ، فریاد کنند ...
من که جز لبخند آفتاب و تنفس گل های اتاقم چیز دیگری نمی شنوم ...
چیز دیگری نمی بینم ، چیز دیگری نمی فهمم. ..

نرگس صرافیان


ZibaMatn.IR


  
  
مرا شبیه
درخت همیشه بهار آفریده اند ،
که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته ،
هر شب میان زمستانِ درد ، خشکیده
و هر صبح ، در بهار امید ، جوانه زده ...
که به او تبر می زنند و جای زخم هایش ، جوانه می زند ،
که شاخه هایش را می بُرند و جای هر شاخه ، هزار شاخه بیرون می زند ...
مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب ، می میرد
و هر طلوع ، با شکوه تر از روزهای قبل ، متولد می شود ...
جای ترک ها و شکستگی های من ، محکم ترین بخش های وجود من است ...
شاید همین است که مرا وادار به ماندن در قلمروی زمستان و تبرها کرده ...
شاید همین است که دوام آورده ام ...
با همه فرق دارم انگار !
و باور دارم
تا زمین نخورم ؛ قوی تر ،
تا زخم نخورم ؛ محکم تر ،
و تا فرو نریزم ؛
با شُکوه تر ؛ نخواهم شد ...  
نرگس صرافیان
lZibaMatn.IR




  
  
<      1   2   3   4   5      >