سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همانا خدا را بندگانى است که آنان را به نعمتها مخصوص کند ، براى سودهاى بندگان . پس آن نعمتها را در دست آنان وا مى‏نهد چندانکه آن را ببخشند ، و چون از بخشش باز ایستند نعمتها را از ایشان بستاند و دیگران را بدان مخصوص گرداند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :164
بازدید دیروز :343
کل بازدید :795230
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/10
1:2 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

نیستی و من هنوز...

مدتهاست که نیستی.

خواستم ببوسمت تا جادو کنم تو را برای خواستنم،

اما نشد؛

تو تا اجابتم کنی، از خجالت آب رفته بودی.

عزیز من!

نبودی دیگر.

مدتهاست که نیستی

و من بی بوسه تو عزرائیل را به خواب می بینم هر شب...

(کامران فریدی)


  
  
پایین نشسته ام که...

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من: کشوری که با همه در حال جنگ بود

با من هر آنچه از تو بجا ماند، نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند، ننگ بود

...

پایین نشسته ام که توبالانشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود!

(رضا نیکوکار


  
  
انکار

در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی

و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام .

می گویم میان ما چیزی نبوده است

تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم

شایعات عشق را ، با آن شیرینی ، تکذیب می کنم

و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم .

احمقانه ، اعلام بی گناهی می کنم

نیازم را می کشم ، بدل به کاهنی می شوم

عطر خود را می کشم و

از بهشت چشمان تو می گریزم

نقش دلقکی را بازی می کنم ، عشق من

و در این بازی شکست می خورم و بازمی گردم

زیرا که شب نمی تواند ، حتی اگر بخواهد ،

ستارگانش را نهان کند

و دریا نمی تواند ، حتی اگر بخواهد ،

کشتی هایش را .

(نزار قبانی)


  
  
از انکار تا پرهیز

دیوانه ام ، نپرس که دیوانه ام چرا

با این سئوالهای خودت می کُشی مرا !

 دیوانه ای شدم که به زنجیر می برند

در حلقه های موی تو دل را به ناکجا ...

 

تجویز می کنند برایم سکوت را

ممنوع کرده اند صدای فلوت را

سمّ است هرچه یاد تو می آورد مرا

از باغ برده اند درختان توت را !

  

با عده ای شبیه خودم همکلاسی ام

تو نیستی و حل نشده بی حواسی ام

شبها که با ستاره تو حرف می زنم

اسباب خنده است ستاره شناسی ام

 

گاهی به یاد چشم تو آرام و سوگوار

 گاهی به جستجوی تو یک روح بیقرار

 تقصیر چشم توست نه تأثیر قرصها

 این چهره پر از غم و رفتار خنده دار !

  

این روزها که حال من انگار بهتر است ،

ازحال من نپرس که این کار بهتر است !

اسم تو را به باد سپردم که گم کند ،

یاد تو را به خاک که بسیار بهتر است !  

از پنجره زیاد به تو زل نمی زنم !

دیگر به روی موی خودم گل نمی زنم !  

پرهیز از هوای تو دارم هنوز هم ،

حتی به حافظ تو تفأل نمی زنم ...

 

 بر من ببخش این فوران سکوت را

 گم کرده ام ستاره بی رنگ و روت را

 بر من ببخش گاهی اگر گیج و مبهمم

 گاهی نمی شناسم اگر بوی موت را ...

(لیلا ابراهیمی)

 


  
  
درد من

این زن شبیه هیچ زنی نیست مرد من!

از جنس دردهای زنان نیست درد من

گاهی پر از ستاره و باران و زندگی است

گاهی چه خالی از هیجان، دست سرد من

این زن شبیه هیچ زنی نیست بی گمان

او عشق و سرپناه نمی خواهد از جهان

پهلو گرفته در دل آرامش خودش

این کشتی شکسته بی یاد بادبان

مخمور چشمهای کسی نیست چشم او

هرگز نگو که فکر تلافی ست چشم او

هرگز نپرس توی  دلت: "اتفاق چیست؟

در انتظار آمدن کیست چشم او؟"

هر چند یک زن است، ولی مرد می شود

کم کم از اجتماع زنان طرد می شود

این شانه ای که سر به سرش می گذاشتی،

یک کوه استوار پر از درد می شود

آن روز روز زایش یک "مرد" در من است

آن روز من، درست همان روز رفتن است

من می روم زنانگی م را فدا کنم

تا نشنوم که: "هرچه که باشد، ولی زن است!"

(لیلا ابراهیمی)


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...