سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانشی را از کسی پنهان بدارد یا برآن به عنوان پاداش مزد گیرد، هرگز آن دانش به وی سودی نرساند . [امام سجّاد علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :90
بازدید دیروز :122
کل بازدید :824349
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/8/26
4:48 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

صبح با بوسه بیدارم کردی ، از کنار تو برخاستم تا به خیابان ها بروم ، گفتی برای شام میگردی ؟؟ بوسیدمت ..

ظهر در خیابان مسافری را ترک موتورم نشاندم که دنبال داروهایش بود.. جلوی داروخانه 13 آبان پیاده شد .. گفت صبر کن ، صبر کردم ..

حساب کردم  هنور 20 مسافر مانده تا بی شرم به تو برگردم ...

دیدم ، منم ، مردی روی موتور نشسته بود و منتظرم بو د  ، فقیر بودیم و نومید ...

چه بی پناهی انسان !

شب به خانه برگشتم .. منتظرم بودی ، گفتی روزت چطور بود ؟؟  گفتم مثل همیشه ، درست مثل همیشه .. گفتی از خطوط پیشانیت پیداست  ...

در تاریکی مرا در آغوشت خواباندی تا مهیای مرگ فردا شوم .. بله آنقدر خواهم مرد که زندگی را پس بگیرم ..

من اینرا به تو قول میدهم..

ای وطن کوچک برهنه ی این سرباز !!!


حمید سلیمی


  
  

دیگر به یاد نمیاورم آخرین شبی که  پیش از خواب کسی را نه با لبانم که با تمامم بوسیده ام کی بوده ..؟؟

خوب است که به یاد نمیاورم .. یادم نمیاید که آخرین بار کی تنم کر گرفته در هجوم ناگاه یک عطش ممتد ... کی بوده آخرین بار که برای تصاحب تنی شوقی داشته ام که آخرین بار که اهلی بوی تنی  بوده ا م..

آخرین بار   که  دوست می داشته ام کی بوده ؟؟؟ آخرین بار که کسی کنارم خوابش برده و از صدای نفسهایش پی برده ام که دنیا هنوز جایی برای زیستن

است...

آخرین  بار که دوست داشته شده ام ؟؟؟ بی هراس فردا و تازیانه های وداع .. آخرین آرامش , آخرین خواب ، آخرین بی میلی به تداوم  تاریکی و سکوت ...

چند صد سال است از شبی به شبی و از روزی به روزی سفر میکنم ، سرگردان مثل ابری در آسمان کوهستان ..

و همیشه غمگینم که چرا نام کوچکم را از یاد نمیبرم  .. اسمم را ، کلمه کوتاهی که با آن دوست داشته ام و با آن  رانده  شده ام ...

تا کی بشوم آدم بی نام ، و همه چیز یادم برود .. و بالاخره بتوانم یک شب هم که شده بخوابم و خواب ببینم همه چیز یادم آمده ...

حقیقت دارد  ،  هیچکس خواب اموات را آشفته نمیکند .. همینطور خواب فراموش شده ها را ...

 

حمید سلیمی

 

 


  
  

بانوی من ..

دلم میخواست در عصر دیگری دوستت داشتم  ..

 در عصری مهربانتر و شاعر تر !

عصر ی که عطر کتاب ، عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس کنی !

دلم میخواست تو را در عصر شمع دوست میداشتم !

 در عصر هیزم و باد بزن های اسپانیایی و نامه های نوشته شده با پر...

و پیراهن های تافته ی رنگارنگ ..

نه در عصر دیسکو  ، ماشین های فراری و شلوارهای جین دلم میخوواست تو را در عصر دیگری میدیدم..

عصری که در آن گنجشگان ، پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند !

عصری که از آن نقاشان بود ..

از آن موسیقی دان ها...

عاشقان ، شاعران ، کودکان و دیوانگان  دلم میخواست تو با من بودی..

در عصری که بر گل ، شعر ، بوریا و زن ستم نبود ..

ولی افسوس

ما  دیر رسیدیم   ما کل عشق را جستجو میکنیم .. در عصری که با عشق بیگانه است  ...

 

نزار قپانی


  
  

تصویر سیاهه .. بعد نور میاد صدای حرکت آروم انگشتام روی مهره های کمرت..

صدای پیانو .. صدای لبات که اسمم و میگه ..صدای من که اسمت رو میگم و لبام آتیش میگیره ..

صدای بوسه .. صدای خنده ت که وسطش میگی دود و نگاه کن .. صدای دستام که موهات رو نوازش میکنن ..صدای من که میگم دوست داشتن دیگری عجیبه ...

معلوم نیست موهبته یا نفرین ..صدای سکوتت . صدای من که میگم زخمات رو بده برات نگه دارم ...استراحت کن از بس خسته ای .. صدای زخمات .. صدای خرد شدن استخوون دلم ...

صدای خرد شدن یه چیزی تو پس زمینه..

صدای دور شدن ، صدای  اندوه  ، صدای قلبم وقتی بهت فکر میکنم ... صدای قلبت ..

صدای قلبم وقتی بهت فکر نمیکنم  ..صدای قلبت .. صدای دور شدن .. صدای دور موندن ... صدای لبات که از ترسات میگه ...

صدای من که میگه میفهمم ... صدای سکوت ..  صدای بوسه ی خداحافظی .. صدای میشه نری ؟؟؟ صدای نه !...سختش نکن ..

صدای آخه سردمه .. صدای سختش نکن .. صدای بمون بارون بند اومد برو .. صدای ... سختش نکن ...

صدای انگشتام لای موهات .. صدای موهات که فرار میکنن .. صدای سکوت ..

صدای سیاهی .. صدای نبودنت .. صدای فروغ .. تنها صداست که میماند .. صدای تو .. رفتن معناش همیشه دوست نداشتن نیست ..میدونی ؟؟؟

صدای من : برات قصه بفرستم بخونی یا دیگه نه ؟؟؟

نور میره .. سیاهیه ..مثل موهات .. صدای " دلم برای موهات تنگ میشه "

صدای سکوت .. صدای سکوت ... صدای سکوت ...

صدات چیزی نمیگه ! اما لبات تکون میخوره .. دلم چیزی نمیخواد اما هی بیشتر تنگتر میشه ! تو چیزی نمیگی اما  دورتر میشی !! صدای غروب میاد . صدای تنهایی من !!!

صدای رد لبات  روی بازوی راستم که میگه این قلمرو منه ! من ملکه ی توام .. ولی تو پادشاه من نیستی !! صدای شکستن میاد از دور .. از پشت دریای قلمروعت ..صدای من ..

نشستم وقتی شکستم فسیل بشم  از استخونام نی لبک بسازن ..

کولی بیاد زیر بازوی دلبرت بشینه برات بنوازه و تو بگی .. چه عصر غمگینیه !! این عصراول تیر تابستون ...!!

 

حمید سلیمی

 

.........................................

غ .ن : از دست دادن کسی که برای خوشحال بودنت تلاش میکنه باخت بزرگیه .. چون تازه بعد رفتنشه که میفهمی انقدرام دوست داشتنی نبودی .. ولی اون دوستت داشت ...

 

 



 


  
  

وقت بسیار اندک است..

باید تا انتهای همین سیگار 

عشق را به زبان دیگری برگردانم 

مینویسم : تو میگریزی 

میخوانم : اما پنهان نمیشوی 

خوش به حال عاشقان آینده 

مینویسم : آن قدر که باید از من دوری 

میخوانم : آن قدر که نباید به من نزدیک ..

میتویسم : باران پشت بام پاییز که بوسیدن دریای گم شده اش را 

روی امواج ثابت شیروانی تمرین میکند ..

تنها شاعر بچه هایی مثل من به گریه انتظار تشبیهش  میکنند 

میخوانم : تو که میدانی دیگر هیچکس منتظر هیچکس نیست ...

مینویسم : هر که با ترانه های من بخوابد به خوابش میروم ...

. ...

 و سیگارم تمام میشود..

 

سیروس جمالی

 


  
  
   1   2   3      >