بالاخره یک روز تمام میشود
این دنیا با تمام سربالاییها و سرپایینیهایش...
آدمی که تو را رنجاند،
اویی که تو را خنداند،
کسی که قلبت را به درد آورد،
اویی که آرامت کرد،
کسی که اشکهایت را دید و لبخند زد،
اویی که اشکهایت را پاک کرد و یا، با تو اشک ریخت
کسی که تمام وجودش پر از مهربانی بود،
و اویی که...
با همهی آنها، روزی جایی دور از اینجا رو به رو میشوی؛
یا با لبخند به هم نگاه میکنید،
و یا فقط به هم، نگاه میکنید...!
آنجا دیگر کسی نمیتواند؛ چشمانش را روی قلبی که شکست، بغضی که به گلویی نشاند، اشکی که جاری کرد، زندگی شیرینی که خرابش کرد، دروغی که گفت، ببندد.
چون همان وقت که اینجا چشمانش را روی تمام اینها بسته بود؛ کسی بود که چشمانش همه چیز را ثبت میکرد و به خوشخیالی آن فرد، لبخندی تلخ میزد.
گاهی باید کنار گوش تمام بیگناهان دلشکسته و پر از بغض دنیا آرام گفت: غمت نباشد؛ کسی که اینجا چشمانش را بست؛ جایی دیگر بخواهد یا نخواهد چشمانش باز خواهد شد، گوشهایش هم. و همان وقت اشکی را که جاری کرد و ندید؛ میبیند.
و صدای قلبی را که شکست؛ میشنود.
میدانی؟ تنها خوبی این دنیا این است که، تمام میشود
آرام بگیر...
آنجا، جای دیگریست...
| مهسا رضایی |
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است
چه کردهای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکسهای خودم خیرهام، کدام منم؟
زمانه، خاطرههای مرا کجا برده است
| فاضل نظری |
نمیدانم ز منع گریه مقصد چیست ناصح را؟!
دل از من، دیده از من، اشک از من، آستین از من...
| محمود فدایی مازندرانی |
به صبح شنبه می مانی...
در غربت!
به غروب جمعه می مانی...
در دلگیری!
و به عصرهای سه شنبه...
در کسالت بار بودن!
هرطور که بخواهی حساب کنی
دوست داشتنی نیستی،
من اما به طور احمقانه ای...
عاشقت هستم!
| طاهره اباذری هریس |
چه رنجی است خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد، نه باران.
از هراس، از کلمات،
هرشب خوابهای آشفته میبینیم.
به این جهان آمدهایم که تماشا کنیم؛
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان بود.
| احمدرضا احمدی |