توی دنیا دو دسته آدم داریم! البته آدم ها هزار دسته و شکل مختلف اند اما من می خوام در مورد دو دسته شون بنویسم.
دسته اول مثل درخت می مونند! زِبر و زُمخت اند؛ اما ریشه دارند و جایی نمیرن. توی رفاقت، توی عشق، توی محل کارشون و حتا توی محله و ساختمانی که توش زندگی می کنن. آدم رفتن نیستند، آدم موندن اند! جون شون درمیاد اگر ازشون بخواهی شغل شون رو عوض کنن! پنجاه سال توی یه کوچه ی بن بست، کنار خاطرات کودکی شون زندگی میکنن و هیچ وقت به این فکر نمی کنن که اون سر شهر کوچه ها گلو گشادتره و از سقف خونه هاش آب نمیچکه. وقتی با اینجور آدم ها کار داری پیدا کردن شون ساده ترین کار دنیاست. می دونی الان توی کدام پارک و روی کدام نیمکت نشسته و داره به بازی بچه های قد و نیم قد پارک نگاه می کنه. اینجور آدم ها همیشه همون آدم قبلی اند که آخرین بار دیده بودی. اگر خوب بودن که باز هم خوب اند. اگر هم بد بودن که باز همون گُه همیشه گی اند.
اما دسته دوم مثل پرنده می مونند. قشنگ و خوش آوازند. مهربون و دوست داشتنی! اما یه جا بند نیستند. آدم رفتن اند، نه آدم موندن. عادت دارن پرواز کنن و دنیا رو از اون بالا ببینن. حس ناامنی کنن پا میذارن روی دل شون و بال ها شون رو باز می کنن و برای همیشه میرن. اگه به اینجور آدم ها دل ببندی کلاه ات پس معرکه ست. باید تا عمر داری با دلتنگیِ ندیدن شون کنار بیایی.
اگر از نوع پرنده اید که تکلیف تون با خودتون و دنیاتون روشنه اما اگر درخت بودید و نزدیکترین آدم هاتون ریشه تون رو زدن، اجازه ندید از تماشای منظره خشک شدن تون لذت ببرن. قبل از افتادن، یه اره بگیرید دستتون و تمام شاخ و برگ های خودتون رو ببرید. وقتی ارّه به استخوان تون و درد به عمیق ترین نقطه ی مغزتون رسید، به یاد بیارید که چه کسانی این بلا رو سرتون آوردن و اره رو محکم تر بکشید. بعد بال دربیارید و بپرید.پرنده بشید. برید و برای همیشه توی آسمون هزارم محو بشید. دلتنگی ندیدن شما زود یا دیر به سراغ شون میاد و انتقام همه ی بی معرفی هاشون رو میگیره.
"می ایستد روبروی پنجره
دست می کشد به موهایش؛
و می گوید:
پریدن ربطی به بال ندارد
قلب می خواهد"
حمید سلیمی