فرق دلبستگی با وابستگی اینه که :
در وابستگی یک نفر درد میکشد.. وابستگی از احساس ناامنی میاد از تنها بودن ...
دلبستگی یک احساس امنیت است یعنی دلم خوش است چون تو را دارم ..
وابستگی یک احساس تملک است یعنی مال منی...
ولی دلبستگی یک احساس تعلق است یعنی جات توی قلبمه ..
وابستگی یعنی اسارت یعنی ترس تنها شدن و طرد شدن..
ولی در دلبستگی هر دو آزاد و رها هستند ..
وابستگی یعنی اونی باش که من میخوام..
ولی دلبستگی یعنی آنچه که هستی برای من ارزشمنده ..
وابستگی مکانیزمی بیمارگونه است ترس از دست دادن
ولی دلبستگی یک حس نزدیک شدن است یک پیوند عمیق عاطفی
وابستگی عشق مشروطه..
ولی دلبستگی یک عشق بی قید و شرط ..
دلبسته باشیم نه وابسته ...
یک نفر را دوست میدارم و شعرمیگم براش ..
آمده در زیر شعر من نوشته : عاشقی ؟؟
این همه از دردهایم گفته ام باز آمده
مینویسد : خوش به حال دلبر تو ! آفرین !
من که شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی
من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی
با من از ماندن بگو رفتن تباهم میکند
خوب میدانی غمت خانه خرابم میکند
من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که میدانی چه کارم میکند
قدر یک دم دستهایت را ز دستانم مگیر
فکر یک دم بی تو ، بر مردن مجابم میکند ...
..........................................................................
غ . ن : گفتمش عاشقتم .. گفت محبت دارید ...ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد ...!
مامان هیجوقت لباس عروس نپوشیده بود روز عروسیش ...
یعنی عمه کوچیکه نزاشته بود که بپوشه گفته بود ما مادرمون مریضه و جا واسه این تشریفات نداریم فعلن و با همین بهونه ی الکی یه عمر حسرت رخت
سفید عروس پوشیدنو گذاشته بود به دل مادر تازه عروس من
بچه که بودم مادر موقع بافتن موهام از اون موقع میگفت که حتی نزاشته بودن بره آرایشگاه و براش آرایشگر پیر و آورده بودن خونه .. دست میکشید توی
موهامو با خنده تعریف میکرد که چقدر دلش میخواسته روز عروسیش موهاشو شینیون کنه وتاج عروس بزاره .. اما آرایشگر پیر و اختصاصی خانواده بلد نبوده
وکلی با اتوی موی قدیمی کف سرشو سوزونده بوده تا موهای موج دارش و مثلن فر کنه ...
یه وقتایی به شوخی میگفتم مامان بزار برای تو و بابا عروسی مفصل بگیریم که لباس عروس و شینیون و تاج عروس و آرایشگاه و کلی مهمون و بزن بکوب
داشته باشه میخندید و میگفت .. دیگه خیلی دیره ..
توی زندگی هر کسی یه حسرتایی کوچیکی هستن که هیچ وقت از یاد نمیرن .. هیچ وقت آتیششون توی دل آدم خاموش نمیشه .. دردشون فراموش
نمیشه .. تا ابد حسرت میمونن ...
میگفت درسته الان دیگه اون جوون 18 ساله نیستم که واسه یه لباس عروس سفید دلم غنج بره و اون قدر ذوق و شوق داشته باشم و برام مهم باشه اما
بعد این همه سال بار حسرت اون روز رو دوش دلمه هنوز .. میگفت بعضی از حسرتا شاید خیلی کوچیک و سطحی به نظر بیان اما اندازه ی یه اقیانون عمیقن
غرق میکنن آدمو ...
راستشو بخوای این روزا بیشتر فک میکنم به مامان و حسرتاش به عمه ی کوچیکم و کاراش به خودم به تو .. به حسرتای کوچیکی که تا ابد به دلم میمونن ..
به حسرتای کوچیکی که خیلی بزرگن ...
مثل جانم شنیدن از لبات ..
مثل ترکیب اسمم با صدات ...
مثل...
مثل ترکیب دستم با دستات ..
طاهر اباذری هریس ..
..........................................................................
غ . ن : من خودم لباس عروس نپوشیدم .. هنوزم با گذشت این همه سال وقتی از جلوی مزون عروس رد میشم چشامو میبندم که نبینم که چشام از اشگ نلرزه واقعن بعضی از حسرتا اصلن اصلن تو دل آدم کهنه نمیشه ..بعضیا وقتی حسرت رو دلشون میمونه میشه عقده رو دلشون چون خودشون لذتشو درک نکردن نمیخوان کس دیگه ای هم این لذت بچشه .. ولی من اینطوری نیستم هرگز نبودم واسه همینه واسه عروسم سنگ تموم گذاشتم با اینکه پسرم مقاومت میکرد ولی همیشه پشت عروسم بودم تا کوچکترین حسرتی تو دلش نمونه .. خدایا خودت بهتر میدونی هیج وقت از دردم به جای عقده ساختن پله ساختم ... خدایا شکرت
داشتم تو اینستا میچرخیدم یه استوری دیدم که لحظه ای میخکوبم کرد نوشته بود :
اگه یه روز تو خیابون خودتو ببینی چی میگی بهش ؟؟؟
یه لحظه سرمو بالا آوردم و نگاهم رو سقف ثابت موند و فکر کردم اگه واقعن خودم ببینم چی میگم بهش ؟؟
بعد یه لحظه گذشته مثل یه فیلم سینمایی از ذهنم گذشت ...
چشام پر از اشگ شد .. هق هق گریه امونمو برید ... و شدت گریه م به حدی شد که شونه هام تکون میخورد ...کلمات هی تو ذهنم رژه میرفتن ..
یه لحظه حس کردم خوده خسته مو محکم بغل کردم و باهاش گریه میکنم ..
به خاطر همه سختی هایی که به خاطر دیگران بهت دادم منو ببخش ..
به خاطر قربانی کردنت برای آسایش و رفاه بقیه و نادیده گرفتنت منو ببخش ..
به خاطر اینکه مهر تایید از اطرافیان بگیرم و نیاز به " به به " و " چه چه " الکی دیگران داشتم که احساس کنم کسی هستم کس کاذبی که از خودم ساخته بودم منو ببخش..
منو ببخش به خاطر اینکه نیازهای اطرافیانمو همیشه به نیازهای تو ترجیح دادم ..
عزیزم منو ببخش به خاطر همه شب بیداریهایی که باعثش من بودم و تو تحمل کردی ...
به خاطر همه گریه هایی که به خاطر ندانم کاری و حماقتم تحمل کنی ..
به خاطر همه کم کاریها و دردهایی که به روح و جسم خسته ات دادم و همه همه غم هایی که بار شانه های خسته ات کردم ..
به خاطر ندیدنهایم و نشنیدنهایم و کر و کور بودنم که فریادهایت را نشنیده گرفتم منو ببخش ..
شانه های خسته مو میبوسم و میگم ..
نه .... تو رو خدا نه ... منو نبخش عزیزم هرگز منو نبخش ...
بگذار نبخشیدنت تنها دلخوشیم باشه ... عزیزم ... منو نبخش لطفا ..
و منه خسته مو دیدم که خسته و نزار با شانه های آویزان و تکیده ازم دور شد و دور شد و دورشد و تو افق ناپدید ...
لی لی
.......................................................................
غ .ن : به نظرم هیج ضربه و ترومایی برزگتر و شدید تر از ضربه خوردن از طرف کسانی که انتظارم داریم ازمون محافظت و پشتیبانی کنن نیست ..!
ما بزرگترین معذرت خواهی رو به خودمون بدهکاریم .. بابت همه وابستگیامون بابت همه آدمهایی که اذیتمون کردن ولی ما نتونستیم رهاشون کنیم
بابت همه حرفهایی که دلمون شکست ولی صبر کردیم بابت همه دو رویی هایی که به روی طرف نیاوردیم دروغ های شاخداری که شنیدم و تحمل کردیم ..بابت خیلی چیزها..
زن ها وقتی زیاد چشم به راه ِ
نشستن جوجه انگشت هایی مردانه ،
روی شاخ و برگ گیسو شان می مانند،
کلافه از این نداری و نبودن
یک روز
دست به تبر می برند و
به جان جنگل گیسو می افتند .
طوری که ما خیال می کنیم مد بوده لابد
که از ریشه زده
غافل از این که بی نوا
مرد و مردانه
خودش را شبیه نداشته اش کرده،
که معلوم نشود،
این چهره چهره ی همانی ست که نیست.
مردها ولی صبورترند
آن قدر در انتظار بوسه ی دلخواه می مانند
که زیر پای لبشان علف می روید
ما ولی باز فکر می کنیم مد بوده لابد
طرف ریش گذاشته
غافل از این که بی نوا
خواسته معلوم نشود
اجاق بوسه نداشته که روی لبهایش
لحاف کشیده سرما نخورند .
من فکر می کنم مد
همیشه دلش برای فقر سوخته
به ویترین ها نگاه کنی می فهمی
لباس ها
طوری پاره پوره اند
که هیچ فقیری
احساس نداری نکند
و نفهمیم که دارد که ندارد
یا همین عینک دودی
هم به کار پوشاندن گریه و اشک می آید
هم به چشم های کبود می ماند
| رسول ادهمی |